گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹

 

لعل نسبت با لب یاقوت او بیجاده است

صبح با آن چهره خندان در نگشاده است

دشت از چشم غزالان سینه پر داغ اوست

آن که ما دیوانگان را سر به صحرا داده است

حاصل عمر از حضور دوستان گل چیدن است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۹

 

غم روزی نخورد هر که دلش آزاده است

روزی اهل تو کل همه جا آماده است

جان روشن ندهد تن به کدورت، چه کند

تیرگی لازمه آب حیات افتاده است

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode