گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت

آتش اندر من مسکین زد و چون باد برفت

او به بغداد روان گشت و مرا در پی او

آب چشمست که چون دجلهٔ بغداد برفت

گر چه می‌گفت که: از بند شما آزادم

[...]

اوحدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

سرو من برق صفت آمد و چون باد برفت

سوخت صد خرمن جان و ز همه آزاد برفت

او که هنگام سفر گفت فرامش نکنم

خود چنان رفت که نام منش از یاد برفت

رفت از دیده چراغ و دل من تیره بماند

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode