گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۹

 

از خموشی دل روشن گهران آب خورد

کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد

گرد غربت ز رخش بحر کند پاک آخر

هر که در راه طلب گرد چو سیلاب خورد

می فزاید گرهی بر گره مشکل دل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷۰

 

چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟

کف خاکی چه قدر سیلی سیلاب خورد؟

ترک آداب بود حاصل هنگامه می

می حرام است بر آن کس که به آداب خورد

شود از زخم نمایان جگرش جوهردار

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

نگه مست تو خون دل احباب خورد

تیغ بیداد تو از فرق اجل آب خورد

از جهان گم شده مهر پدر و فرزندی

ور نه دستم ز چه داری سر سهراب خورد

قطره می سر منصور برآورد به دار

[...]

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode