گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

بی لبت در جگر تشنه لبان آب نماند

بی سر زلف تو در رشنه جانه ناب نماند

تا شمال رخت افتاد بخاطر ما را

به دو چشم نو که در دید: ما خواب نماند

بر سر زلف تو بگذشت شبی باد وزان

[...]

کمال خجندی
 
 
sunny dark_mode