روزگار ای بزرگ چاکر تست

هست از آن سوی تو قرار مرا

دامن من ز دست او بستان

به دگر چاکری سپار مرا

شاعران را مدار مجلس تست

[...]

گر نداری همی تو خوار مرا

پنبه بی‌پنبه دانه کار مرا

نام و نان داد شهریار مرا

خدمتش کرد بختیار مرا

از سحاب مکارمش بشکفت

بخزان اندرون بهار مرا

وز عطای یمین او بفزود

[...]

گفتم ای سخت کرده کار مرا

برده یکبارگی قرار مرا

در خزان داده نوبهار مرا

وز پدر مانده یادگار مرا

زانکه نور تو گشت نار مرا

داد بر باد کار و بار مرا

قله این بلند طارم را

یعنی این قلعه چهارم را

چمن جلوه کن غبار مرا

سبز کن باغ انتظار مرا

دل و یادش خدا نگهدارد

در طلسم خزان بهار مرا

عشق دیوانه خوش تماشایی است

[...]

ایکه کشتی ز انتظار مرا

آمدی وقت احتضار مرا

توگلی، گل ز خار ناچار است

گرد خود گیرهم چو خار مرا

اختیاری به کار خویشم بود

[...]

رفت و بگشود جمله بار مرا

سخت دشوار کرد کار مرا