گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۷ - وصف لیل و قلم

 

چون سیه کرد خاک پیرامن

شب کشان کرد بر هوا دامن

گیسوان نگار شد گویی

واندرو در بنات نعش و پرن

آز من زو و او دراز چو آز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۰ - مدح ثقة الملک طاهربن علی

 

کرد همتای روضه رضوان

ملک سلطان به دولت سلطان

ثقت الملک طاهربن علی

آنکه گردون چو او نداد نشان

آن فلک همت ستاره محل

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱ - مدیح منصوربن سعید

 

دوش گفتی ز تیرگی شب من

زلف حورست و رای اهریمن

زشت چون ظلم و بیکرانه چو حرص

تیره چون محنت و سیه چو حزن

مانده شد مهر گویی از رفتار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۴ - درود بر خواجه احمد بن حسن

 

شاد باش ای زمانه ریمن

بکن آنچ آید از تو در هر فن

تن اگر روی گرددم بگداز

پشت اگر سنگ گرددم بشکن

گر بنایی برآیدم بشکوب

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۹ - مدح عمیدالملک ابوالقاسم

 

روز نوروز و ماه فروردین

آمدند ای عجب ز خلد برین

تاجها ساخت گلبنان را آن

حله ها بافت باغ ها را این

باد فرخنده بر عمید اجل

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۲ - ستایش سلطان مسعود

 

ای خرد را به راستی قانون

وی دل تو ز هر هنر قارون

دون طبع تو مایه دریا

زیر قدر تو پایه گردون

فضل را فکرت تو یاری گر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۱ - مدح محمد خاص

 

دولت خاص و خاصه زاده شاه

رایت فخر بر کشید به ماه

تاج گردون محمد آنکه گرفت

در بزرگیش ملک و عدل پناه

ملک را داد رای او رونق

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۴ - مدح ملک ارسلان بن مسعود

 

ای به عارض سپید و زلف سیاه

چون لب خود نبید لعل بخواه

روی دولت سپید و قصر سپید

روز دشمن سیاه و چتر سیاه

مملکت را هزار شمع فروخت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۰ - مدیح دیگر از آن پادشاه و شمه ای از روزگار سیاه خویش

 

ای فلک نیک دانمت آری

کس ندیدست چون تو غداری

جامه ای بافیم همی هر روز

از بلا پود و از عنا تاری

گر دری یابیم زنی بندی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۴ - در جواب قصیده یکی از شعرا

 

ای به تو زنده نام حاتم طی

صاحب صد هزار صاحب ری

تاج اهل عرب قصی آمد

تا تو نسبت همی کنی به قصی

خاک را بر فلک مفاخر توست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۲ - مدح یکی از آل شیبان

 

ای خداوند عید روزه گشای

بر تو فرخنده شد چو فر همای

مژده ها داردت ز نصرت و فتح

شاد باش و به عز و ناز گرای

ای بر اطراف مملکت برده

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۹ - توسل به یکی از بزرگان پس از سیزده سال حبس

 

ای به رادی بلند ملک آرای

چشم بد دور از آن مبارک رای

چون قضا نام تو زمانه نورد

چون دعا قدر تو فلک پیمای

آفتابی برای دهر افروز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۳ - شکوه از پیری

 

پیریا پیریا چه بد یاری

که نیابد کسی ز تو یاری

هیچ دل نیست کش تو خون نکنی

هیچ جان نیست کش تو نازاری

هیچ گونه علاج نپذیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵ - به خواجه ناصر

 

خواجه ناصر خدای داند و بس

کآروزی تو تا کجاست مرا

من چو رفتم تو هیچ کردی یاد

صحبت من بگوی راست مرا

کار چونست مر تو را کامروز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸ - شکوه

 

ای بزرگی که پایه قدرت

همچو خورشید بر فلک سوده ست

مفلس از جود تو غنی گشته ست

رنجه از جاه تو برآسوده ست

صیقل عدل تو به تیغ هنر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - به خواجه ابوالقاسم فرستاده

 

خواجه ابوالقاسم ای بزرگ اصیل

غم معشوقه هیچ کمتر هست

هستی آگه ز حال کآن خاتون

جز تو آنجاش یار دیگر هست

در وفای تو گر خورد سوگند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰ - ستایشگری

 

ای بزرگی که در همه احوال

ناصر تو خدای بیچونست

کمترین پایه ای ز همت تو

برترین موضعی ز گردونست

خلق تو جسم عنبر ساراست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱ - ناله از روزگار

 

دست بر زخم من فلک نگشاد

تا درین سمج بی درم نه ببافت

کس چو من گوهری به نظم نسفت

کس چو من حله ز نثر نبافت

از چنین کارهای بی ترتیب

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲ - تأسف بر سپید شدن موی

 

مویم آخر جز از سپید نگشت

گرچه اول جز از سیاه نرست

رنگ آن سرخ هم نشد گر چند

مردم آن را به خون دیده بشست

مرد را چون سپید گردد موی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳ - مدیح

 

ای بزرگی که حسن رای تو را

هر زمان بر من اصطناعی نوست

ابر کف تو تند و پر گهرست

بحر فضل تو ژرف و پر لؤلؤست

دل شادت چو عقل بی زللست

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode