گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در مدح بهرامشاه

 

روز بر عاشقان سیاه کند

مست چون قصد خوابگاه کند

راه بر عقل و عافیت بزند

ز آنچه او در میان راه کند

گاه چون نعل اندر آذر بست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح تاج العصر حسن عجایبی به حسن زشت

 

طالع از طالعت عجایب‌تر

کس ندیدی عجایب دیگر

گه به چرخت برد چو قصد دعا

گه به خاک آردت چو عزم قدر

گه به دستت ببندد از دل پای

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - موعظه و نصیحت در اجتناب از زخارف دنیا

 

طلب ای عاشقان خوش رفتار

طرب ای شاهدان شیرین‌کار

تا کی از خانه هین ره صحرا

تا کی از کعبه هین در خمار

زین سپس دست ما و دامن دوست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - در اندرز و ترغیب در طریق حقیقت

 

ای دل خرقه سوز مخرقه ساز

بیش ازین گرد کوی آز متاز

دست کوتاه کن ز شهوت و حرص

که به پایان رسید عمر دراز

بیش ازین کار تو چو بسته نمود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در نکوهش اصحاب دعوا

 

ای جوان زیر چرخ پیر مباش

یا ز دورانش در نفیر مباش

یا برون شو ز چرخ چون مردان

ورنه با ویل و وای و ویر مباش

اثر دوزخ ار نمی‌خواهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶ - در مدح بهرامشاه

 

مست گشتم ز لطف دشنامش

یارب آن می بهست یا جامش

عنبرش خلق و زلف هم خلقش

حسنش نام و روی هم نامش

دل به چین رفت و بازگشت و ندید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۷ - در ستایش یکی از بزرگان

 

ای به آرام تو زمین را سنگ

وی به اقبال تو زمان را ننگ

ای به نزد کفایت تو کفایت

باد پیمای و کژ چو نای و چو چنگ

ای دو عالم گرفته اندر دست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح امام زکی‌الدین بن حمزهٔ بلخی و نکوهش خواجه اسعد هروی

 

دوش چون صبح بر کشید علم

شد جهان از نسیم او خرم

روشنی آمد از عدم به وجود

تیرگی از وجود شد به عدم

شب دیجور شد ز روز جدا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱

 

خیز تا خود ز عقل باز کنیم

در میدان عشق باز کنیم

یوسف چاه را به دولت دوست

در چه صد هزار باز کنیم

در قمار وقار بنشینیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح محمد ترکین بغراخان

 

چرخ نارد به حکم صدر دوران

جان نزاید به سعی چار ارکان

در زمین از سخا و فضل و هنر

چون محمد تکین بغراخان

آنکه شد تا سخاش پیدا گشت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۰

 

ای سنایی قدح دمادم کن

روح ما را ز راح خرم کن

لحن را همچو «لام» سر بفراز

جام را همچو «جیم» قد خم کن

خشکسالیست کشت آدم را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹ - خطاب به خواجه قوام‌الدین ابوالقاسم

 

تا سرا پرده زد به علیین

قدر صدر اجل قوام‌الدین

از پی آبروی راهش را

آب زد ز آبروی روح امین

وز پی قدر خویش صدرش را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۲ - در نکوهش بزرگان زمان و مدح بونصر احمد سعید

 

تا کی این لاف در سخن رانی

تا کی این بیهده ثنا خوانی

گه برین بی هنر هنر ورزی

گه بر آن بی گهر درافشانی

با چنین مهتران بی معنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵

 

روزگار ای بزرگ چاکر تست

هست از آن سوی تو قرار مرا

دامن من ز دست او بستان

به دگر چاکری سپار مرا

شاعران را مدار مجلس تست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶

 

تلخ کرد از حدیث خویش طبیب

دوش لفظ شکرفروش مرا

از دو لب داد جهل خویش به من

وز دوزخ برد باز هوش مرا

زین پس از طلعت و مقالت او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

مال هست از درون دل چون مار

وز برون یار همچو روز و چو شب

او چنانست کاب کشتی را

از درون مرگ و از برون مرکب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵ - در مذمت دنیا

 

گنده پیریست تیره روی جهان

خرد ما بدو نظر کردست

به سپیدی رخانش غره مشو

کان سیاهی سپید برکردست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

قدر مردم سفر پدید آرد

خانهٔ خویش مرد را بندست

چون به سنگ اندرون بود گوهر

کس نداند که قیمتش چندست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در مذمت بخیلی گوید

 

دیگ خواجه ز گوشت دوشیزه‌ست

مطبخ او ز دود پاکیزه‌ست

خواجه چون نان خورد در آن موضع

مور در آرزوی نان ریزه‌ست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

جان من خیز و جام باده بیار

که مرا برگ پارسایی نیست

ساغر و می به جان و دل بخرم

پیش کس می بدین روایی نیست

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۲
sunny dark_mode