مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۸ - صفت یار نیلگر گوید
نیلگر یاری و ز غم بر من
نیلگون کرده جهان یکسر
عارضین و رخان و انگشتانت
سمن است و گل است و نیلوفر
مزن آسیب دست بر عارض
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۹ - صفت دلبر واعظ باشد
ای مزین شده به تو منبر
خلق بر روی خوب تو نظار
یا مده خلق را تو چندین پند
یا دل من به بیهده مازار
ور همی کرد بایدت تذکیر
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۱ - صفت یار کبوترباز است
انس تو با کبوترست همه
ننگری از هوس به چاکر خویش
هم به ساعت بر تو باز آید
هر کبوتر که رانی از بر خویش
رفتن و آمدن به نزد رهی
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۷ - در حق دلبر احول گفته
ای دو زلفت چو ماه در آخر
وی رخانت چو مشک در اول
احول اکحلی و متفقند
خلق در حسن احول اکحل
شده بار دگر کسی هم جفت
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۹ - صفت دلبر طبال کند
طبل از وصل تو چنان نالد
که من اندر فراق روح کسل
من روا دارم و همی گویم
که روا داری ای نگار چگل
کاسه سازم تو را ز تارک سر
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۵۵ - صفت دلبر صیاد بود
ای بت صیاد جز از تو که دید
صیدی که صید کند در جهان
آلت تو غمزه و ابروی توست
صید تو زین روی دلست و روان
این نه شگفتست بتاز آنکه هست
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۵۶ - گفته در حق یار بازرگان
ای دلارام یار بازرگان
ماه نقطه دهان موی میان
دل و جانم به بوسه بخری
اینت کالا خریدن ارزان
سود جست اندر آن که کرد آری
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۴ - صفت دلبر نوخط باشد
ای لب تو چنانک زو در عمر
نتوان شهد و نوش نوشیدن
عارض تو گرفت مذهب مصر
که بخواهد سیاه پوشیدن

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۶ - صفت یار عقیقین دندان
زرد کردی رخم به انده و غم
لعل کردی دهان تنبول تن
در دندانت تا عقیق شدست
لعل گشته ست جزع دیده من

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۰ - صفت دلبر آهنگر گفت
اگر آهنگریست پیشه تو
با من ای دلربای درده تن
از دل خویش وز دلم برساز
از پی کار کوره و آهن
کآهنی نیست سخن چون دل تو
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۲ - دل دلدار چو مغناطیس است
ای خجسته بر چو سیم تو را
تیغ بدریده غیبه جوشن
آنکه شمشیر زد همی گه جنگ
قصد زحمت نکرد گاه زدن
دل تو هست سنگ مغناطیس
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۶ - صفت یار قلندر باشد
تیغ قهرت چو به وقت اندر دست
رویت از پس چو مهر تابنده
بانگ به وقت چو نفخ صور شده ست
که چو بشنیدمش شدم زنده

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۹ - صفت دلبر حاجب گفته
ای پسر حاجبی و محجوبی
از دو چشم رهی گه و بیگاه
تو مهی و قبات ابر سیه
ز سیه ابر به نماید ماه
تو عزیزی به نزد خرد و بزرگ
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۸ - صفت دلبر منجم شد
ای منجم نگاه نجم جبین
راست حکم و درست تقدیری
گر ز شرمت هنوز بر ناید
آفتاب سپهر شبگیری
حکم تو راست آید از تو بتا
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۳ - خرداد ماه
زینت باغ ماه خرداد است
گر به باده گرایی از دادست
بت نو شاد گشت گلبن و باغ
گویی از حسن و زیب نو شادست
بلبلان را که خطبه خوان شده اند
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۸ - آبان ماه
ماه آبان چو آب جوی ببست
آب انگور باید اندر دست
آن نکوتر که شاد باشی شاد
وآن نکوتر که مست خسبی مست
شاد زیست آنکه عقل و دانش داشت
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۱۱ - بهمن ماه
ماه بهمن نبید باید خورد
ماه بهمن نشاط باید کرد
در جهان هر که هست فرزانه
به پسندد نشاط جان پرورد
ز آنکه امروز مطرب و ساقی
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » نام روزهای فرس » شمارهٔ ۴ - شهریور روز
ای تنت را ز نیکویی زیور
شهره روزیست روز شهریور
می شناس ای نگار جان را قوت
گاه می ده مرا و گه می خور
تا به اقبال شهریار جهان
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » نام روزهای فرس » شمارهٔ ۷ - مرداد روز
روز مرداد مژده داد بدان
که جهان شد به طبع باز جوان
عدل بارید بر جهان یک سر
دولت و ملک شهریار جهان
شه ملک ارسلان بن مسعود
[...]

مسعود سعد سلمان » توصیفات » نام روزهای فرس » شمارهٔ ۹ - آذر روز
ای خرامنده سرو تابان ماه
روز آذر می چو آذر خواه
شادمان کن مرا به می که جهان
شادمان شد به فر دولت شاه
شه ملک ارسلان که گردون را
[...]
