گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۵ - حکمت

 

وان که ‌ازچون تو خانمی ‌شد سیر

دل به یاری دگر نبندد دیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۵ - حکمت

 

زن دلریش بی‌نوای فقیر

گشت هم‌شادمان و هم دلگیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۸ - داستان مرد حکیم

 

عمل هضم دد! به معدهٔ میر

شیر سازی کند از این نخجیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۰ - حکایت مرغ پیر که به دام افتاد

 

چیست موجب که این گروه اسیر

در میانشان نه کامل است و نه پیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۴ - آمدن سرمایه‌داری و رفتن دین

 

سیم و سرمایه شد به عالم چیر

گشت سرمایه‌دارگرد و دلیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۸ - حکایت محمود غزنوی

 

میرکز هرج و مرج گشت امیر

میریش‌ را بسی‌ بزرگ مگیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۲ - در شکایت از خالق

 

خود تو دانی که این گروه فقیر

من و چون من هزار خیل‌، اسیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۳ - سیل در اصفهان

 

پخت نانی فطیر ابر مطیر

خلق از آن نان شدند خانه‌خمیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۴ - آخر سال

 

شب ‌عید است ‌و من ‌غریب‌ و اسیر

بسته تقدیر پنجهٔ تدبیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۷ - حکایت در بخل و امساک

 

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر

بود جمع اندرو هزاران خیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۳ - در عقل و علم

 

اندک اندک شوند خلق فقیر

پر شود گنج پادشاه و وزیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۸ - حکایت عمالقه

 

لاجرم بر چنان گروه دلیر

گشت مشتی جهود مفلس‌، چیر

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
sunny dark_mode