کمالالدین اسماعیل » مثنویات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضاً فی هجو شهاب الدّین عمر اللنبانی (مثنوی)
یارب از پاسخم مکن محروم
مستجابست دعوت مظلوم
عراقی » عشاقنامه » فصل سوم و چهارم » بخش ۳ - مثنوی
گر شنیدی و شد تو را معلوم
رو بخوان تا نکو شود مفهوم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۰
به خدایی که در ازل بودهست
حی و دانا و قادر و قیوم
نور او شمعهای عشق فروخت
تا بشد صد هزار سر معلوم
از یکی حکم او جهان پر شد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۲
چه شد امسال یارب ای مخدوم
که من رنج دیده مظلوم
بعد ده سال حق بر این دولت
گشتم از هر مراد دل محروم
کار من بنده خدمت است و دعا
[...]
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳
کس نیاید به زیر سایه بوم
ور همای از جهان شود معدوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۹ - در بیان آنکه چنانکه آفتاب چراغ عالم است که خلق همدیگر را به واسطهی آن میبینند و فرق میکنند میان بیگانه و خویش و زشت و خوب و سیاه و سفید حق تعالی آفتاب عقول و علوم و حقایق و دقایق است زیرا که بینور حق هیچ اندیشه راست روی ننماید و میان دو سخن فرق نتوان کردن پس فرق کردن تو میان دو سخن شاهد است که حق را میبینی جهت اینکه بیدیدن حق تمیز ممکن نیست چنانکه بیدیدنِ آفتاب تمیز میان دو شخص ممکن نباشد
گرچه از ضد خور شدت معلوم
که بخور میشود صور مفهوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶ - استشهاد آوردن حکایت سلطان محمود که امیرانش از حسد میگفتند که چرا پیش سلطان، ایاز از ما مقربتر باشد و دریافتن سلطان ضمیر ایشان و بشکستنِ گوهر شبافروزشان امتحان کردن و ناشکستن ایشان گوهر را و تحسین کردن پادشاه و عاقبت به دست ایاز رسیدن و شکستن ایاز آن گوهر شبافروز را
گرچه تو حاکمی و من محکوم
حکم تو آتش است و من چون موم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۰ - باز رجوع کردن به قصه حضرت موسی علیه السلام
در چنان حالتی ز نان محروم
بیزوار و برهنه و مهموم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۳ - حسد بردن مریدان مولانا بر شمس الدین
همه خلقان ز وعظ شد محروم
طالع سعد ما از او شد شوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۷ - در بیان فرستادن مولانا قدسنا، الله بسره العزیز ولد را به رسالت سوی دمشق به طلب شمس الدین تبریزی عظم الله ذکره
کردهاندت از آن نِعم محروم
تا شدستی به هر بدی موسوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۸ - رجوع ولد به قونیه در رکاب شمسالدین
بازگشت از دمشق جانب روم
تا رسد در امام خود مأموم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۸ - رجوع ولد به قونیه در رکاب شمسالدین
واجب است اینکه من پیاده روم
در رکابت به فرق سر بدوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۹ - بازآمدن مولانا قدسنا الله بسره العزیز دویم بار بقونیه از طلب شمس الدین تبریزی عظم الله ذکره
بعد از آن بازگشت جانب روم
تا زند بر چنین شیر رقوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۱ - برگزیدن مولانا قدسناالله بسره العزیز بعد از شمس الدین تبریزی شیخ صلاح الدّین زرکوب قونوی را عظم الله ذکره
هیچ از می نباشد آن محروم
دائماً مست باشد آن مرحوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۸ - در بیان آنکه سیر و سفر آدمی باید که در خود باشد؛ از حال به حال گردد و اگر جاهل است عالم گردد و اگر غمگین است شادمان گردد و اگر منقبض است منبسط گردد. همچون سنگ لعل راه رود معنوی بیحرکتِ قدم و در تقریر این حدیث مصطفی علیه السلام که «من استوی یوماه فهو مغبون»
چونکه آن غبن گرددش معلوم
دست خاید ز غصه آن محروم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۰ - در بیان موعظه و معرفت گفتن ولد در خدمت شیخ صلاح الدین عظم الله ذکره و فرمودن او که خواهم که تو نمانی تا از تو موعظه و معرفت من گویم که در عالم وحدت دوی نمیگنجد و مثل آوردن
سالها بد ز شیخ او محروم
پخته شد گشت آخرش معلوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۱ - در بیان آنکه هرچه از شیخ واصل آید آن را از خدایتعالی باید دیدن زیرا که شیخ پیش از مرگ مرده است و حق در او تصرف میکند و در دست قدرت حق همچون آلت مرده است چنانکه تیشه و ارّه به دست نجّار و کلک و قلم به دست نقاش. و در بیان آنکه چون ماجرا میان ولد و شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره دراز کشید ولد را معلوم شد که به فکر و معرفت آنچه خلاصهٔ کار است نخواهد روی نمودن از آن حالت بگذشت.
آخر کار شد مرا معلوم
که نگردد به گفت این مفهوم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۲ - در بیان آنکه چون ولد از قیل و قال عقلی و نقلی بگذشت جان او چون دریا به جوش آمد و امواج سخن از دل او جوشیدن گرفت
زنده زانند آن حبوب و کروم
که بریاند از خصوص و عموم