گنجور

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هفتم » بخش ۴ - حکایت

 

یافتش عاشق از ظهور صفت

علمش از علم و قدرت از قدرت

عراقی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱

 

چیست نامی بلند همچو سپهر

کز حروفش چهار ارکان خاست

دو نقط دارد آن و بی نقط است

چون مفید و لبید بی کم و کاست

به حساب جمل چو بشماری

[...]

مجد همگر
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۹

 

سخن زید نشنوی بر عمرو

تا ندانی نخست باطن امر

گر خلافی میان ایشانست

بی‌خلاف این سخن پریشانست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۱

 

همه دانند لشکر و میران

که جوانی نیاید از پیران

عذر من بر عذار من پیداست

بعد ازینم چه عذر باید خواست؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲

 

تا توانم دلت به دست آرم

ور بیازاری ام نیازارم

ور چو طوطی شکر بود خورشت

جان شیرین فدای پرورشت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت

 

صد و پنجه بزیست یا صد و شصت

بعد از آن پشت طاقتش بشکست

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴ - در بیان آنکه ظاهر آدم محسوس است و مجسم، مقامش هم لایق او باشد محسوس و مجسم و روح را که معنوی است و بیچون مقامش هم معنوی و بیچون باشد. آسمان و زمین خانۀ اجسام است و عالم بیچون که اصل هستیهاست مقام ارواح است پس این عالم آخر باشد و عالم آخرت سرا از آن جهت پیغامبر علیه السلام جسم را مرکب خواند که نفسک مطیتک فارفق بها پس عیسی علیه السلام بر این صورت نرفته باشد بر آسمانی رفته باشد که آن بر این حاکم است و آن آسمان انوار و صفات خداست. و در تقریر آنکه شرط است دوبار زائیدن آدمی را یکی از مادر و بار دیگر از تن و هستی خود. تن مثال بیضه است گوهر آدمی باید که در این بیضه مرغی شود از گرمی عشق و از تن بیرون آید و در جهان جاویدان جان که عالم لامکان است پران شود که اگر مرغ ایمان او از هستی او نزاید حکم سقط گرفته باشد از او کاری نیاید و ابداً محجوب ماند که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی.

 

نیست با مرده زنده را نسبت

کو جحیم و کجا بود جنت

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۰ - باز رجوع کردن به قصه حضرت موسی علیه السلام

 

نیست با تو مرا دگر صحبت

این قدر بود از خدا رزقت

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۶ - رجوع کردن بقصه شمس الدین عظم الله ذکره

 

آن گروهی که بودشان غفلت

کرده بودند از سفه جرأت

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۹ - استغفار حسودان از کرده های خویش

 

در چنین عیش و در چنین وصلت

همه پر نور و غرق در رحمت

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۲ - دربیان آنکه شعر اولیاء همه تفسیر است و سرّ قرآن زیرا که ایشان از خود نیست گشته‌اند و به خدا قائم‌اند. حرکت و سکون ایشان از حق است که «قلب‌المؤمن بین اصبعین من اصابع الرّحمن تقلبه کیف یشاء». آلت محض‌اند در دست قدرت حق؛ جنبش آلت را عاقل به آلت اضافت نکند بخلاف شعر شعراء که از فکرت و خیالات خود گفته‌اند و از مبالغه‌های دروغ تراشیده و غرضشان از آن اظهار فضیلت و خودنمایی بوده است همچون آن بت‌پرست که بتی را که خود می‌تراشد معبود خود می‌کند که «اتعبدون ما تنحتون» شعرا شعر اولیا را که از ترک حرص و فنای نفس آمده است همچو شعر خود می‌پندارند؛ نمی‌دانند که در حقیقت فعل و قول ایشان از خالق است، مخلوق را در آن مدخل نیست. زیرا شعر ایشان خودنمایی نیست خدانمایی است مثال این دو شعر چنان باشد که باد چون از طرف گلشن آید بوی گل رساند و چون از گلخن آید بوی ناخوش آورد اگرچه باد یکی است اما به سبب گذرگاه مختلف بویش مختلف شود هر که‌را مشامی باشد فرق هر دو را داند که «المؤمن کیس ممیز» یکی که سیر خاید اگرچه مشک گوید به مشامها بوی سیر رسد و برعکس هرکه مشک خاید و لفظ سیر گوید بوی مشک آید

 

بردت بی‌گمان در آن حضرت

دهدت ملک و شاهی و دولت

سلطان ولد
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode