اسدی را که بودلَف بنواخت

طالع و طالعی به‌هم در ساخت

ز آهنی گر سکندر آینه ساخت

خضر اگر سوی آب حیوان تاخت

هر که خود را چنانکه بود شناخت

تا ابد سر به زندگی افراخت

چونکه سمنار از آن عمل پرداخت

خوب‌تر زانکه خواستند به ساخت

هرکه‌را مایه بود سر بفراخت

از پی خویش تاج و تختی ساخت

او چو در کار مملکت پرداخت

هرکسی را به قدر پایه نواخت

جهد می‌کرد و گنج می‌پرداخت

چاره کار هرکسی می‌ساخت

اشقر گور سم به صحرا تاخت

شور می‌کرد و گور می‌انداخت

من خود آن چاره‌ها که باید ساخت

سازم ار خواهدت زمانه نواخت

پیشتر ز‌آنکه رفت و صید انداخت

صید بین تا چگونه صیدش ساخت

چون شه از خوردهای خوش پرداخت

می روان کرد و بزم شادی ساخت

شاه تشنیع تُرک خود بشناخت

هندوی کرد و پیش او در تاخت

آسیا‌وار گرد خود می‌تاخت

هرچه اندوخت باز می‌انداخت

شه نمودار فتح را بشناخت

تیغ می‌راند و تیر می‌انداخت

کار هریک چنانکه بود به ساخت

پس به تدبیر کار خود پرداخت

تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت

که کسش از بهشت وا نشناخت

میزبان چون ز کار خوان پرداخت

بیش از اندازه پیشکشها ساخت

چون شب آرایشی دگرگون ساخت

کحلی اندوخت قرمزی انداخت

این سخن گفت و چون ازین پرداخت

مشفقی کرد و مهربانی ساخت

ساختند آنچنان که باید ساخت

چونکه هرکس از آن خورش پرداخت