گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

نام وصلش به زبان نتوان برد

ور کسی برد ندانم جان برد

وصل او گوهر بحری است شگرف

ره بدو می‌نتوان آسان برد

دوش سرمست درآمد ز درم

[...]

عطار
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶٢

 

چه گویم گردش گردون دون را

که خس را بر سر اوج آسمان برد

جوانمردان و آدم زادگان را

ز بهر نانشان آب از رخان برد

کسان را داد مال و جاه دنیا

[...]

ابن یمین
 
 
sunny dark_mode