×
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶ - تخم درود در زمین معذرت کاشتن و خوشه مغفرت درودن و توشه آخرت برداشتن
علم جاه به بطحا افراخت
مکه را سکه دولت نو ساخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸ - در دعای دوام دولت سایه شهریاری که سایه دولت شهریاران به خاک مذلت افتاده اوست و استدعای مزید رفعت تاجداری که تخت رفعت تاجداران به پای خدمت ایستاده اوست
دلگشا زمزمه دیگر ساخت
پرده نعت پیمبر پرداخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸ - در دعای دوام دولت سایه شهریاری که سایه دولت شهریاران به خاک مذلت افتاده اوست و استدعای مزید رفعت تاجداری که تخت رفعت تاجداران به پای خدمت ایستاده اوست
رای او رایت جمشید افراخت
چتر او سایه به خورشید انداخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۲۵ - عقد ششم در بیان آنکه ذات حق سبحانه حقیقت وجود است و هر حقیقت که مشهود است به سریان ذاتی وی موجود است
وان حقایق ز درون عکس انداخت
علم کثرت اعیان افراخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۳۸ - حکایت آن متورع آبی از قبول مرغابی شکار کرده به چنگل بازی طعمه از غیر وجه خورده
روزی از بالش زین مسند ساخت
قاصد صید سوی صحرا تاخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۹ - حکایت آن شیخ صفی ابوتراب نسفی که در اثنای جهاد بین الصفین بالین استراحت نهاد
زیر پهلو ز ردا فرش انداخت
تیغ همخوابه سپر بالین ساخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶۸ - حکایت آن کنیزک و غلام که بر کنار دجله دست از زندگانی خود شستند و به غرقه شدن در آب از خشک لبی ساحل فراق خلاصی جستند
پرده ای نو ز پس پرده بساخت
چنگ را هم به همان پرده نواخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۳ - حکایت معموری مملکت نوشیروان که جغد از بی خرابگی خراب بود و ویرانه چون گنج نایاب
خویش را شهره به بیماری ساخت
وانگه آواز به هر شهر انداخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۲۳ - مناجات در انتقال از وصیت فرزند به نصیحت نفس خود
فرخ آن کس که به تنهایی ساخت
رخش در عالم یکتایی تاخت
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - داستان کفش ابوالقاسم طنبوری بغدادی
پس پی تخلیه در مبرز تاخت
کفش را در چه مبرز انداخت
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۰ - شوری
هرکه او نغمهٔ شوری بنواخت
ضرر و زحمت «شوری» نشناخت
کار اسلام خراب آن کس کرد
که پسازمرگ نبی شوری ساخت
قتل عثمان شد از آن روز درست
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » افکندن مادر به وادیالسباع
گفت زالی که دلت را خون ساخت
رفت جایی که عرب نی انداخت!