گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

باز شب آمد و خواب از سر من بیرون رفت

تا شبم چون گذرد، روز ندانم چون رفت

مونسم نیست به جز گوشه غم بی تو، از آنک

هر که آمد ز پی دیدن من محزون رفت

سر به بالین ننهادم ز فراق تو شبی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode