گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

هر که آگه ز دل سوخته من باشد

بخدا رحم کند گر همه دشمن باشد

آفتابا، نفسی خانه من روشن کن

چند گوشم به در و چشم به روزن باشد

برق رخسار بتان گر همه عالم سوزد

[...]

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

من که باشم که مرا کوی تو مسکن باشد

خاک کویت همه دم در نظر من باشد

هیچ کس پیش تو نآرد بزبان حال دلم

شمع من حال دلم پیش تو روشن باشد

دشمنان تا بکی از دوستیت شاد شوند

[...]

فضولی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹

 

دارم آن سر که اگر در ره دشمن باشد

چون سر شیشه می عاریه بر تن باشد

حرص از طول امل تا بکمندت نکشد

باید این رشته بکوتاهی سوزن باشد

هر کسی حاصلی از مزرع امید برد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹

 

دارم آن سر که اگر در ره دشمن باشد

چون سر شیشه می عاریه بر تن باشد

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵۰

 

آتش قافله ما دل روشن باشد

گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد

حسن هرجا که بود در نظر من باشد

مهر را آینه از دیده روزن باشد

هرکه چون رشته ز باریک خیالان گردید

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

غنچه بی لعل تو زندانی گلشن باشد

لاله را بی تو گل داغ به دامن باشد

صبح را با شب ما تیره سرانجامی چند

سینه بی‌مهرتر از سینه دشمن باشد

دانی ای دل که چه خونها به دل غنچه کنم

[...]

قدسی مشهدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد

همه جا در نظرش وادی ایمن باشد

دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود

نبرد تشنگی آبی که در آهن باشد

گرد ظلمت ز بس از صرصر آهم پاشید

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode