گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق

خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن

[...]

سعدی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای دل از باطن آن فرقه که صاحب قدمند

همّتی خواه که این طایفه اهل کرمند

آبروی ابد از اشک ندامت بطلب

که شهانند کسانی که ندیم ندمند

با غمت یاری جان و دلم امروزی نیست

[...]

خیالی بخارایی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

آن دو چشم تو که در زیر دو ابروی خمند

چون دو مستند که پیوسته پی قصد همند

چشم‌هایت ز نگه وآن دو لبان از خنده

آفت خیل عرب فتنهٔ ملک عجمند

شبنم‌آسا برِ خورشید جمالت عدمند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

ناظران رخت ای ماه مقیم حرمند

خادمان حرمت جمله ملایک خدمند

عَلَم حُسن بر افراز و برافروز جهان

تا بدانند که شیران همه شیر علمند

سایهٔ سرو قدت گر، به چمن باز افتد

[...]

وفایی شوشتری
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۷ - وله

 

راز دانان عرفائی که بکیهان علمند

در حضور تو ندانسته صمد از صنمند

بخردان پیش تو چون پیش سمینی ورمند

نی نی ارباب خرد نزد وجودت عدمند

جیحون یزدی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

عاکفان حرمت قبلۀ اهل کرمند

واقف از نکتۀ سر بستۀ لوح و قلمند

خاکساران تو ماه فلک ملک حدوث

جان نثاران تو شاه ملکوت قدمند

خرقه پوشان تو تشریف ده شاهانند

[...]

غروی اصفهانی
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » داد از دست عوام

 

عاقل ار بسمله خواند به هوایش نچمند

همچو غولان برمند

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode