گنجور

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۳

 

ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار

که خر خارکش مسکین در آب و گل است

آتش از خانهٔ همسایهٔ درویش مخواه

کآنچه بر روزن او می‌گذرد دود دل است

سعدی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

صبحدم عرض چمن کن که هوا معتدل است

وز نم نیم شبی راه نه گرد و نه گل است

تخته خاک ز بس گل که دمیده ست ز گل

لوح صورت گری خامه زنان چگل است

ابر گو سایه مینداز که گرد لب جوی

[...]

جامی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - عدالت جاوید

 

دیده ام دوش غزالی و دلم با غزل است

چه غزالی که غزل خوان ز پی شیردل است

از کف و ساعد و ساق آن بت سیمین اندام

غیرت دلبر فرخار و بتان چگل است

دل و دین می کندم هندوی خالش یغما

[...]

افسر کرمانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

آنکه مشتی پریان بسته به زنجیر و غل است

چهره پر خشم و ترنجیده چو دزد مغول است

ددگانش دده و غول بیابان اغول است

روز و شب در پی تفتین و فساد و چغل است

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode