گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد

کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد

عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم

بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد

تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان

[...]

مجد همگر
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد

ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان

[...]

حافظ
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

باده چون بی غش و ساقی چو پریوش باشد

دعوی توبه درین وقت چه ناخوش باشد

صفت جام جهان بین که حکیمان گویند

رمزی از جام بلور و می بی غش باشد

مدعی گر نخورد می بگذارش که مدام

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸

 

ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد

راحت کعبه پس از زحمت ره خوش باشد

حاجت سوختنم نیست چه دورم ز لبت

ماهی از آب چه شد دور در آتش باشد

با پریشانی خود شادم از آن می‌ترسم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۳

 

هر پسر را که بود آب رخ از دولت تیغ

پیش ارباب نظر چون زر و کش باشد

خوش بود گر پسران دست بدارند از ریش

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

نقد صوفى نه همین صافى بی‌غش باشد

اى بسا خرقه که شایسته‌ى آتش باشد

صوفى ما که ز ورد سحرى مست شده

شامگاهش نگران باش که سر خوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

[...]

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۰

 

دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد

قامت خم شده را نعل در آتش باشد

دامن سوختگی را مده از کف زنهار

که به قدر رگ خامی ره آتش باشد

پاک کن از رقم دانش رسمی دل را

[...]

صائب تبریزی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

کی به حسن آن که پریچهره و مهوش باشد

چو تو دلخواه بود یا چو تو دلکش باشد

توئی آن تازه خط امروز که از رشک به خون

چهره ی لاله رخان از تو منقش باشد

کارم از کاکل تو تا بکی آشفته شود

[...]

رفیق اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

ای فلک جاه ملک رتبه که در زیور و زیب

گوش چرخت زنعال سم ابرش باشد

طلعتت غیرت این بزم منور آمد

رفعتت برتر از این سقف منقش باشد

جان احباب زلطف تو فرح یاب بود

[...]

سحاب اصفهانی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

خوش بود گر محکِ تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

ناز پروردِ تنعّم نبرد راه به دوست

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

زلف از آنرو به رخ یار مشوش باشد

که مشوش بود آنکس که درآتش باشد

بر دلم نقش گرفته است خیال رخ دوست

منزل اوست دلم خواست منقش باشد

شاه شطرنج غم عشق تو تا شد دل من

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode