گنجور

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » مناجات

 

هرکه آید به سوی او ز حقیقت خبری

اندر او از بشریت بنماند اثری

التفاتی نبود همت او را به علل

گر همه علت گیرد ز علی تابه ثری

هرکه از خود متلاشی شود و محو ز خویش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهارم

 

آدمی جوید پیوسته کش و پر هنری

عشق آید دهدش مستی و زیر و زبری

دل چون سنگ در آنست که گوهر گردد

عشق فارغ کندش از گهر و بی‌گهری

حرص خواهد که بشاهان کرم دربافد

[...]

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » مناجات

 

هرکه آید به سوی او ز حقیقت خبری

اندر او از بشریت بنماند اثری

التفاتی نبود همت او را به علل

گر همه علت گیرد ز علی تابه ثری

هرکه از خود متلاشی شود و محو ز خویش

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۳

 

قصد کردی به تصنع ز حسد در حق من

یعنی از سامری آموخته ام حیله گری

من ندانستم با اینهمه استادی تو

که در این کار ز خر خرتر و از سگ بتری

من توانم که جزای بد تو بد نکنم

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵

 

بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری

خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری

من چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرم

تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبری

به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۱

 

خواستم تا زحلی گویمت از روی قیاس

بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری

ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد

ترسم از گرسنگی تخم ملخ را بخوری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۲

 

دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت

گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری

یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد

یاری آنست که نرمی کنی و لابه‌گری

ور به سختی و درشتی پی او خوای بود

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

توبه کردم که نخوانم دگرت ماه و پری

هر چه دیدیم و شنیدیم از آن خوبتری

تا ببینیم نظیرت به جهان گردیدیم

نیکوان را همه دیدیم تو چیزی دگری

عارفان روی تو جویند نه گل‌های بهشت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

شب دوشینه خیالت به عیادت سحری

بر بالین من آمد که فلان هان خبری

از غم تیره‌شب و محنت هجران چونی

وه که مردی ز غم عشق چو من عشوه‌گری

دادمی کام تو گر بیم رقیبم نبدی

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۴

 

بگذر ای باد بر اطرافِ قهستان سحری

زود باز آر به شروان و شماخی خبری

خاطری نیک به احوالِ کسی ملتفت است

که چو او نیست در آفاق به خوبی دگری

گر بدان سرو رسی گو به چمن پست شدم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۹

 

گر مرا نیست به کویِ تو مجالِ گذری

به تو دارم طمع از روی عنایت نظری

از پیِ وصلِ تو بر خویش گرفتم همه رنج

زان که ممکن نبود نفعِ جهان بی ضرری

گر به دردم برسی دستِ عنایت بر سر

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۱

 

رفت سرما و صبا می دهد از گل خبری

پس ازین ما و لب جوی و رخ سیم بری

از پی آنکه در آیند بهشتی رویان

باغ گویی که گشادست ز فردوس دری

نیکویان در چمن و دیده نرگس بر گل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۴

 

دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری

بجزو در نظر عقل نیامد دگری

خبر محنت ما در همه آفاق برفت

که چه دیدیم ز دست ستم بی‌خبری؟

ای که چون باد بهر گوشه گذاری داری

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۵

 

روی در پرده و از پرده برون می‌نگری

پرده‌بردار، که داریم سر پرده‌دری

خلق بر ظاهر حسن تو سخنها گویند

خود ندانند که از کوی تصور بدری

هر کسی روی ترا بر حسب بینش خویش

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۶٢ - وله

 

از من ای باد صبا لطف بود گر سحری

ببر خسرو آفاق رسانی خبری

قدوه اهل کرم یونس طاهر نسب آنک

بحر و کان را نبود با دل و دستش خطری

آن عطا پاش که همتاش بصحرای وجود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

ایصبا گر بودت سوی خراسان گذری

ببر از حال دل من سوی جانان خبری

جان بسوغات فرستاد می اما چه کنم

که کسی می نبرد تحفه بعمان گهری

نرم و آهسته ببالینش خرام از سر راه

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨١١

 

با خرد همره و دو لب بادب باز مکن

هیچ کاری که از آن غیر تو یابد ضرری

زانکه نیک و بد ایام نماند هرگز

وز تو ماند ببدی در همه عالم اثری

بد اندک مشمر خوار که بسیار شود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۴٢

 

زر بسیار چه حاجت که کنی صرف بر آنک

خانقاهی بگچ و سنگ بعیوق بری

زر که بر خشت و گلت صرف شود ساده دلا

شرم دار از خرد خود که ز خیرش شمری

سفره گردان کن اگر نام نکو میطلبی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٨ - وله مستزاد در مدح یمین الدوله عمده الملک حسن

 

یا رب از من که برد سوی خراسان خبری

ایصبا گر بودت هیچ مجال گذری

بسوی حضرت دستور ز من

عمده الملک یمین دول و دین که بود

اتفاق همه کور است خصال و سیری

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode