گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

هر که خواهد سوی آن شوخ ستمگر گذرد

واجب آنست که اول قدم از سر گذرد

کاش جان بگسلد از تن که مگر همره باد

گه گهی جانب آن سرو سمنبر گذرد

آه ازان شوخ که بر هر سر راهی که روم

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳۵

 

زخم عشاق محال است ز خنجر گذرد

چه خیال است که مخمور ز ساغر گذرد؟

زاهد خشک ز سرچشمه زمزم نگذشت

مست چون از می چون خون کبوتر گذرد؟

چرخ پر کوکبه سد ره عاشق نشود

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

نه همین گرد ره شوق ز صرصر گذرد

ریگ این بادیه چون برق هم از سرگذرد

دل دریا شود آتشکده داغ نهان

نسبت اشکم اگر در دل گوهر گذرد

آنکه رحمت کند آرایش دیوان گناه

[...]

اسیر شهرستانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

هردم از عمر که بی شاهد و ساغر گذرد

آزمودیم به یک عمر برابر گذرد

آفتابی است رخت کز زنخ ابروی و زلف

همه بر سنبله و دلو و دو پیکر گذرد

حال دل با سپه غمزه چه محتاج بیان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

تا به خاطر مژه و ابروی توام بر گذرد

همه در دیده و دل دشنه و خنجر گذرد

هر که دید آن لب نوشین و دل سنگین گفت

آب خضر است که بر سد سکندر گذرد

چشم و مژگانش نگه کن که همی پنداری

[...]

یغمای جندقی
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۵

 

طرب افسرده کند دل، چو ز حدّ در گذرد

آبِ حیوان بکُشَد نیز، چو از سر گذرد

من ازین زندگیِ یک‌نَهَج آزرده شدم

قند اگر هست نخواهم که مکرّر گذرد

گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهات است

[...]

ایرج میرزا
 
 
sunny dark_mode