گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم

نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم

حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل

همچنان در هوست روی بدین در دارم

ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟

[...]

سلمان ساوجی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

باده می نوشم و سودای تو در سر دارم

آیت مصحف سودای تو از بردارم

زرعم اینست که کشتم بهمه عمر عزیز

من ندانم که ازین کشته چه بر بردارم

دل و جانم بچه کار آید امروز؟ که من

[...]

قاسم انوار
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم

پشت چون آینه بر سد سکندر دارم

چون سبو، حیرت این خمکده ام برد از کار

دست برداشته از عالم و بر سر دارم

مایه ی مردم درویش، توکل باشد

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲۷

 

جگری تشنه تر از وادی محشر دارم

دم آبی طمع از ساقی کوثر دارم

گر گهر نیست مرا، چشم گهرباری هست

زر اگر نیست مرا، چهره چون زر دارم

همچنان داغ غریبی جگرم می سوزد

[...]

صائب تبریزی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

این چه شورست که از شوق تو در سر دارم؟

دل پروانه و تمکین سمندر دارم

آهم از پرده دل بی تو شرر می بیزد

شیشه لبریز می و سینه پر آذر دارم

ای متاع دو جهان رنگ به عرض آورده

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode