گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

دوش لعل تو مرا تا به سحر مهمان داشت

مرده هجر ز بوی تو همه شب جان داشت

روی تو دیدم و شد درد فراموش مرا

سینه کز ناوک هجرت به جگر پیکان داشت

دل من، گر چه به بیداد شد از زلف تو تنگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

آن نکوروی که روی از نظرم پنهان داشت

از وی این عشق که پیداست نهان نتوان داشت

رفت و از چشم، مرا راوق خون افشان کرد

آنکه بر برگ سمن سنبل مشک افشان داشت

جان بدادیم به پیش در آن یار که او

[...]

سیف فرغانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵

 

شب‌که طاووس مرا شوق تو بال‌افشان داشت

یک جهان چشم به هم برزدن مژگان داشت

هرچه جوشید ز موج و کف این قلزم وهم

نفسی بود که در پرده دل توفان داشت

رمز بی‌رنگی ما فاش شد از شوخی رنگ

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode