گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد

قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد

آن درختی که همه عمر بکشتم به امید

دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد

شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او

[...]

سنایی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد

دیده قدرشناسی بخریدار نداد

تا امیدت نشود یأس براحت نرسی

این نهالیست که تا خشک نشد بار نداد

شمع را بنگر و داد و دهش دهر ببین

[...]

کلیم
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

پیر میخانه چرا دوش مرا بار نداد

خامیم دید وز آن آب شرربار نداد

شاخ امید که از رشحه خم خرم بود

اندرین فصل بهارم زچه رو بار نداد

اثر نیک و بدی ها بنهاد من و توست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode