×
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴
کشش اوست که ما را بسر کار برد
بلبل از نکهت گل راه بگلزار برد
بر در میکده مستی بترنم می گفت
باده آبیست که از آینه زنگار برد
سود این داد و ستد چیست که در خلوت قرب
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
عشقت اقرار به دل آرد و انکار برد
همچو صیقل که صفا بخشد و زنگار برد
بیخودی لازمه عشق بود، ورنه چرا
هرکه را بر سر کار آورد، از کار برد؟
که به غربت فکند تنگدلان را زوطن؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
قاصدی کو که پیامی برِ دلدار برد؟
سوی گلشن خبرِ مرغ گرفتار برد؟
یوسفی کو که به گلبانگِ خریداریِ خویش
سینهچاکم چو گل از خانه به بازار برد؟
قوّتی داده به فرهاد و به مجنون ضعفی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
کو فنا تا همه آلایش پندار برد
از صور جلوه و از آینه زنگار برد
شب ز خود رفتم و بر شعله گشودم آغوش
کو بدآموز که پیغاره به دلدار برد
گفته باشی که به هر حیله در آتش فگنش
[...]