×
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
چشم مستانه تو آفت هشیاران است
فتنه و عربده او همه با یاران است
سر بوسیدن پای تو نه تنها ماراست
این خیالیست که اندر سر بسیاران است
عارضت هست بسی تازهتر از گلبرگی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است
هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است
در خرابات خیال تو خرد را ره، نیست
یعنی او نیز هم از زمره هشیاران است
دلم از مصطبه عشق تو، بویی بشنید
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
باده ساغرت از خون دل یاران است
وای اغیار اگر این اجر وفاداران است
زلف در پای تو افتد به تظلم چپ و راست
بسکه در تاب زسودای گرفتاران است
نیست چشمت ز شبان غمم آگه آری
[...]