گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۱

 

هر کجا برفکند قامتِ جانان سایه

گوهر از سنگ برآرد اثرِ آن سایه

قدمش خاصیت فرّ همایی دارد

بر سرِ هر که فکند از سرِ احسان سایه

آفتاب است به رخساره و گسترده مدام

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۱

 

گر نداری خبر از چشمه ی حیوان به من آی

تا به سرچشمه ی خضرت برم انگشت نمای

اگرت طاقت تشنیعِ جَهول است بیا

در خرابات و درِ می‌کده بر خود بگشای

نی غلط رفت که از خویش برون آمدن است

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۹

 

بازم افتاد دلِ ممتحن اندر تابی

از غم ماه‌جبینی شده‌ام مهتابی

باز از آشوبِ جهانی که نمی‌یارم گفت

قصّه‌ ای دارم و دارد صفتش اطنابی

جفت ابروش که طاق است چو دیدم گفتم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۰

 

دوش من بودم و خورشیدی و خوش مهتابی

بر کف از مشعله ی آتش رخشان آبی

مجلس آراسته از طلعتِ خورشید و چو ماه

ساقیی پیش و چو کوه از پسِ در بوّابی

کردمی سجده چو ساقی به من آوردی می

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۲

 

ما را بده از کوثرِ خم‌خانه شرابی

تعجیل کن ای دوست که داریم شتابی

پیش آر سبک جامِ جم عشق و بزن زود

بر آتشِ تیز جگر سوخته آبی

آن آب به اسم است و به فعل آتشِ سوزان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۴

 

شهره ی شهر شدم در غم شهرآشوبی

وز که در دوستیِ او نگرفتم کوبی

بی‌دل‌آرامی آرام نمی‌گیرد دل

چه کنم بخت ندارد که ندارد خوبی

صبر بر وعده ی فردای قیامت تا چند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۸

 

گر به مستی زدم اندر سر زلفت دستی

این همه خرده نگیرند بتا بر مستی

دست من گیر که بر دست نگیرند از مست

هان بده هین بستان از سر پیمان دستی

ای که گفتی من اگر مست بدم دوش امروز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۱

 

ساقیا خیز و برافروز سبک مصباحی

قفل اندیشه ی بی فایده را مفتاحی

درد ِ سر دارم و سودایِ دل و رنج ِ دماغ

بده این مشکل پیش آمده را اصلاحی

لنگرِ خم بگشایید که کشتی ز محیط

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۱

 

یادِ آن وقت که با ما نظری می کردی

بر سر کشته‌ی هجران گذری می کردی

بر رگِ جانِ من از ناوکِ مژگان هر دم

می زدی تیر و نظر با دگری می کردی

هم رقیبانِ حرم را به علی رغمِ حسود

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۹

 

یاد باد آن که مرا با تو قراری بودی

در میانِ من و تو واسطه یاری بودی

گر چه از سعیِ رقیبان گله‌ها داشتمی

گه‌گهم با رخ تو هم سر و کاری بودی

هم رقیبانِ تو صد بار جفا بردندی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۱

 

دو سه روز است که دیدار به ما ننمودی

مرحبا شاد رسیدی و کرم فرمودی

چه خطا رفت چه کردیم چه گفتیم چرا

سر گرانی به سرت کز چه غبارآلودی

چون بجستی که دگر باز نجُستی ما را

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۶

 

آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری ‌

چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری

گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری

تا مرا هم به خیالت شود استظهاری

ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۵

 

من نه آنم به حقیقت که تو می پنداری

بی خبر باش گر از من خبری می داری

باز پرداخته ام دانش خودبینی خویش

از من ای یار نیاید که به من هیچ آری

خودی تو همه هیچ است همه گویی او بود

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۹

 

بامن ای یار ندانم سر یاری داری

من برآنم همه باری که نداری داری

اگرت رغبت این خیر بود آن قدرت

که من دلشده را کار برآری داری

من به جان در طلب وصل تو الا با من

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۲

 

می‌روی می‌دهدت دل که مرا بگذاری

برو اکنون تو و نامردمی و نایاری

بر من و زاری و تنهاییِ من رحمت کن

مکن ای یار به آزار دلی بی‌زاری

ما نکردیم گناهی که بود موجبِ خشم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۴

 

بگذر ای باد بر اطرافِ قهستان سحری

زود باز آر به شروان و شماخی خبری

خاطری نیک به احوالِ کسی ملتفت است

که چو او نیست در آفاق به خوبی دگری

گر بدان سرو رسی گو به چمن پست شدم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۹

 

گر مرا نیست به کویِ تو مجالِ گذری

به تو دارم طمع از روی عنایت نظری

از پیِ وصلِ تو بر خویش گرفتم همه رنج

زان که ممکن نبود نفعِ جهان بی ضرری

گر به دردم برسی دستِ عنایت بر سر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۵

 

ای که غایب نیی از خاطر اگر مهجوری

پرده بردار ز رخ تا کی از این مستوری

ما نه آنیم که شایسته قُربت باشیم

گر گدا را به حرم ره ندهی معذوری

حکم حکمِ تو اگر زنده کنی ار بکشی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۶

 

گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی

هم توانی ز سر لطف که کاری سازی

از سر پای اگرت هیچ بود دست رسی

چاره ای ساز که بر من نظر اندازی

آرزومندم و زین بیش ندارم طاقت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۹

 

کس ندارم که پیامی برد از من به کسی

چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی

بر کسی شیفته ام باز من خام طمع

که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی

از منش یاد نمی آید و خود می داند

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode