گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۶

 

کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش

خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش

بحر و کان را کف افسوس کند بی برگی

گر به بازار برم گوهر یکدانه خویش

از شبیخون نسیم سحر ایمن می بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲۷

 

گرچه صاحب نظرانند تماشایی شمع

بهر پروانه بود انجمن آرایی شمع

هیچ جا تا دل پروانه نگیرد آرام

هر شراری که جهد از دل شیدایی شمع

هرچند در خاطر پروانه عاشق مصور گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲۸

 

هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع

به کف پوچ شد از گوهر دریا قانع

زود عاجز شود از دیدن یوسف، چشمی

که به دیدار نگردد چو زلیخا قانع

نتوان کرد به دیوار هوس را خرسند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲۹

 

مابه خون جگریم از می گلگون قانع

با خماریم ز لعل لب میگون قانع

هرگز از می نشود جام نگونش خالی

هرکه چون لاله شود بادل پر خون قانع

می شود ساغرش ازباده حکمت لبریز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴۸

 

سخن عشق مدار از دل افگار دریغ

که ندارند چراغ از سر بیمار دریغ

قطره را سلسله موج رساند به محیط

دل مدارید ازان طره طرار دریغ

آن سبکروح درین راه به معراج رسد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۸

 

چه غم ازکار فرو بسته ما دارد عشق؟

چون فلک در دل خود آبله ها دارد عشق

نیست چون غنچه پیکان دل ماناخن گیر

ورنه چون صبح،دم عقده گشا دارد عشق

گرچه در پرده غیب است نهان خورشیدش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۹

 

فتنه روز جزا درته سردارد عشق

نمک شور قیامت به جگر دارد عشق

گرچه از ساغر توحید ز خودبی خبرست

ازضمیر دل هر ذره خبر دارد عشق

نه همین جاده را سر به بیابان داده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸۰

 

مشرق سینه چاک است در خانه عشق

چشم بیدار بود روزن کاشانه عشق

صندل از بهر سر مردم بیدرد بود

چوب دارست علاج سر دیوانه عشق

عالمی حلقه صفت چشم براین دردارند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸۱

 

آسمان کهنه سبویی است ز میخانه عشق

بحر یک قطره تلخی است زپیمانه عشق

مکن ازداغ شکایت که ازین روزنه ها

می رسد پرتو خورشید به کاشانه عشق

عقل با مهره گل نرددغا می بازد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸۲

 

پای گستاخ منه بر در کاشانه عشق

سر منصور بود کنگره خانه عشق

حیف فرهاد که با آنهمه شیرین کاری

شد به خواب عدم از تلخی افسانه عشق

گر درآتش روی از خامیت آتش سوزد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰۷

 

قیمت خاک ندارد به نمکزار نمک

شور محشر نفروشد به لب یار نمک

پسته شور به شکر نگرفته است کسی

چه غریب است درآن لعل شکر بار نمک

می شود پیش لب خوش نمک یار سفید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲۵

 

می شود دایره خلق ز بیماری تنگ

زین سبب چشم تو پیوسته بود بر سر جنگ

تندخو را نشود آینه دل بی زنگ

که محال است سیاهی فتد از داغ پلنگ

در دل سخت بتان عجز چه تاثیر کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲۶

 

می زنم گرم ز بس تیشه خود بر رگ سنگ

می زند پیچ و خم موی بر آذر رگ سنگ

تا شد از سرمه وحدت نظر من روشن

رشته تجلی است مرا هر رگ سنگ

بیستون را منم آن کوهکن آتشدست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲۷

 

پیش چشمی که ز کان لعل برون آورده است

می کند جلوه موج می احمررگ سنگ

گر به تمکین گرانسنگ تو گویا گردد

خامه گردد به کف دست سخنور رگ سنگ

گرچه پرورده به صد خون جگر خورشیدم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳۹

 

بدر از روشنی عاریه گردید هلال

کوته اندیش محال است کند فکر مال

در سیه دل نکند صحبت نیکان تاثیر

پای طاوس نگارین نشود از پر وبال

از چراغی که گدا می طلبد روشن شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴۰

 

عشق را نغمه داود بود شیون دل

حسن را آمدن آب بود رفتن دل

حاصل عمر گرانمایه چه خواهد بودن

خرج آن مور میان گر نشود خرمن دل

می رسد آهن پیکان به هدف از کوشش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴۱

 

مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل

که شب زلف بود زنده زبیداری دل

بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد

من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل

تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴۲

 

تو و آوازه خوبی و من و زاری دل

تو و بیماری چشم و من و بیماری دل

شکن بی سرو پا حلقه بیرون درست

در سواد سر زلف تو ز بسیاری دل

برس ای عشق جوانمرد به فریاد مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴۳

 

دل شبها مشو از دیده گریان غافل

در سیاهی مشو از چشمه حیوان غافل

نیست بی خار درین شوره زمین یک کف خاک

مشو ای راهرو از چیدن دامان غافل

قد خم گشته رسول سفر آخرت است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴۴

 

من که هرپاره دلم هست به صد جا مشغول

بادل جمع شوم چون به تو تنها مشغول

خدمت دور به نزدیک نمی فرمایند

اهل دل را نکند عشق به دنیا مشغول

ماند از جلوه بی قیمت یوسف محروم

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۰۰
۳۰۱
۳۰۲
۳۰۳
۳۰۴
۵۰۲
sunny dark_mode