گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

بسکه لعل و گهر دیده به دامن دارم

دامن از لعل و گهر، غیرت مخزن دارم

کوهکن باشم و باید بکنم جان در کوه

نه چو پرویز سر رفتن ار من دارم

ره ایمان مرا، چشم سیاهی زد و رفت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

من دیوانه، که در حلقه عشاق توام

همچنان بسته زنجیرم و مشتاق توام

عجبی نیست به مردم اگر از زهر فراق

من بی تاب و توان، زنده تریاق توام

به خداوندیت اقرارم، از آن است که من،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

از نوا کم نکنم، تا نکند آزادم

گر قفس گلشن و گلشن قفس صیادم

آن نهان عشوه، که آوردی و بردی دل من

از تنم جان رود و آن نرود از یادم

رنج دل در طلب راحت جان دولت نیست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

باورم نیست که باشد چمنی بهتر از این

یا بروید ز چمن، نسترنی بهتر از این

نتوان گفت تنی را، به از این پیرهن است

یا که در پیرهنی، رفته تنی بهتر از این

از چه پوشی به حریری که بود حلّه حور

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

خوب دیدیم و نباشد نظری بهتر از این

پدری نیست که آرد پسری بهتر از این

گرچه من میوه فرو ریزم و او سنگ زند

نیست بر نخل وجودم ثمری بهتر از این

سوزد ار بال و پرم، زآتش هجرش شادم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

خم ابروی تو، هم کعبه و هم میخانه

لعل دلجوی تو، هم باده و هم پیمانه

تا فسون غم عشق تو، مرا شد در گوش،

نشنیدم سخنی را، که نبود افسانه

ای که جویی لب معشوقه و آبادی عقل،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

شود آیا که ز ما حرف وفا گوش کنی

مهربان باشی و بیداد فراموش کنی

پرتو روی تو بگرفت جهان، پرده بهل

مگر این آتش پر مشعله خاموش کنی

بی خود از باده دوش استی و ما هشیاران

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

ای که از قامت و رخ، حسرت سرو و قمری

این چه نسبت، که تو از سرو و قمر خوبتری

نیست زیبایی و خوبی که نداری همه را

عیب آن است که خورشیدی و بر بام و بری

دوست دارم که نخواهی دگری را چون من

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode