گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست

عاشق آنست که محروم بود از در دوست

گر فلک هر دو جهان در نظرم عرض کند

در دلم نقش نبندد بجز از پیکر دوست

برو ایخواجه مگو از سر یوسف بگذر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت

مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت

آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم

بازش امروز هوای می دوشینه گرفت

چند جان همه را آن مه نو خط سوزد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

صبر تلخ است و دوای من خونین جگر است

داروی درد من از درد جگر سوزتر است

چون ننالم که رقیبش بجفا می کشدم

وین که او آگه ازین نیست جفای دگرست

منم آن دلشده پروانه که جا بر سر شمع

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

هرکه برخاست ز سودای تو بر جا ننشست

تا نیفکند بپای تو سر از پا ننشست

عرصه کوی تو صحرای قیامت باشد

زانکه هرگز ز سر کوی تو غوغا ننشست

گرچه عمری بنشستم بسر راه امید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

دل جگر سوخته از جان سیه بخت من است

جان هم آغشته بخون از دل جان سخت من است

صورت حال چه پوشم که عیانست مرا

هرچه در آینه خاطر یک لخت من است

شمع روی تو که در خرمن گل آتش زد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

گر به کوثر نظر ز نیکو عملی است

چشم ما بر کرم ساقی و بخش ازلی است

رند دردی کش ما را تو چه دانی چه کس است

بجز از پیر خرابات که داند که ولی است

ای طبیب دل و جان سوی خود از ناز مرا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

سرو بر خاک ره از رشک قد یار نشست

جلوه قامت او دید ز رفتار نشست

خاک در دیده آن رهرو بی صبر و ثبات

کز ره کعبه بآزردگی خار نشست

تا چو صورت تهی از جان نشود قالب ما

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ساقیا بی لب لعلت می ناب اینهمه نیست

گرنه ذوق تو بود شوق شراب اینهمه نیست

گنج مستی طلبی عالم هستی بگذار

زانکه این عالم پرشور خراب اینهمه نیست

جز دل خسته که با جور و ستم خوی گرفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

نه که در کوی تو جز من دگری گمره نیست

هیچکس ز آمدن و رفتن خود آگه نیست

سر نتابم زدر میکده تاخاک شوم

که سری نیست که خاک ره این درگه نیست

نخل مقصود من سوخته کوته دست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست

چکند با کشش دل که میانمن و اوست

غایت مهر و وفا داری من می بیند

ناز او با من از آن است نه از تندی خوست

با که گویم غم بدخویی آن مایه لطف

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

دل که خونم خورد ای حور نه پنداری ازوست

او که جا در دل من ساخته خونخواریی ازوست

تهمت وصل کشم زانکه ز بس بندگیم

خلق را در حق من چشم وفاداری ازوست

ایکه دستم بدهان می نهی از باب فغان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

آتشی دردل من شمع رخت درزده است

که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است

از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق

همچو رلف تو مرا کار بهم بر زده است

نامه شوق تو هر مرغ که آورده بمن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

رشکم از کس نبود گرد و جهان حاصل اوست

میرم از غیرت آنکس که غمت در دل اوست

مقبل آن نیست که چون مه بفلک منزل ساخت

مقبل آنست که ماهی چو تو در منزل اوست

فتنه این است که آن نرگس مستی که تراست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

درد می مرهم ریش دل بیمار غم است

ورنه از دولت ساقی می صافی چه کم است

وصل لذت ندهد تا نچشی زهر فراق

لذت عشق هم از چاشنی زهر غم است

درد جامی که رسد از تو غنیمت شمریم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

شمع روی تو نه افروخته چشم من ازوست

این چراغیست که چشم همه کس روشن ازوست

دست در گردنت آن زلف بهل تافکند

که ترا خون من سوخته در گردن ازوست

دهنت گرچه بود مرهم دل هیچ نگفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

سرو من برق صفت آمد و چون باد برفت

سوخت صد خرمن جان و ز همه آزاد برفت

او که هنگام سفر گفت فرامش نکنم

خود چنان رفت که نام منش از یاد برفت

رفت از دیده چراغ و دل من تیره بماند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

نیست کس، خورشید من، کو درد پرورد تو نیست

در زمین و آسمان یکذره بی درد تو نیست

کار بیداران عشقت پاسبانی چون سگ است

خواب راحت شیوه مستان شبگرد تو نیست

نخل طوبی گرچه آب چشمه خورشید خورد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

سوختیم از غم و این آتش پنهان همه هیچ

همه داغیم ز خوبان و بر ایشان همه هیچ

غنچه بخت مرا هیچ گل آخر نشکفت

زخم‌های جگر و چاک گریبان همه هیچ

با حریفان دگر یار شد آن گل چه شگفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

نامه شوق ترا تا بکبوتر ندهند

مرغ را ره بسر کوی تو دلبر ندهند

گر بجنت سوی مستان نگری با همه چشم

زهر چشم تو بصد شربت کوثر ندهند

سرو قدان جهان نخل مرادند ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

گر سگان تو انیس من محزون شده اند

آهوانند که همصحبت مجنون شده اند

ایکه در حلقه بزم طربی یاد آور

زان اسیران که درین دایره بیرون شده اند

خاک راهند ز جور تو بتان با همه ناز

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode