گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

فتنه کی از قد موزون تو چالاک‌تر است

باده کی از لب نوش تو طربناک‌تر است

گرچه اهریمن جادوی بسی ناپاکست

نتوان گفت ز جادوی تو ناپاک‌تر است

گرچه هر جامه که پوشی به بر تو زیباست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

کاش پاینده شدی وصل تو چون هجرانت

کاش نایاب شدی درد تو چون درمانت

تا ندیدند از آن درد نصیبی اغیار

تا در آن وصل بماندند بسی یارانت

اثر از ناله خود بلبل شیدا مطلب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

ای خوش آن عاشق بدنام که او نام نداشت

کامجوی آنکه در این دیر سر کام نداشت

شور بلبل بگلستان نبود پنداری

از گل این باد سحرگاهی پیغام نداشت

شاهد خاص ازل رفت سوی پرده غیب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

خاطرت هست که جز یاد در تو خاطر نیست

من شهید نظر و یار بمن ناظر نیست

ظاهرا گفت رقیب از نظرش افتادی

آری آن نظره که با من بودش ظاهر نیست

آخرین داروی دردم زطبیب آید کی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

یارب این درد که درمان نپذیرد از چیست

وین که بر داغ درون تازه نمک پاشد کیست

عجز دارند طبیبان جهانم ز علاج

لاعلاجم چه کنم چاره چه تدبیرم چیست

گرچه نالد دل بیمار به سینه پنهان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

هوس ساده زخامم سر سودائی سوخت

شرر عشق بتان خرمن دانائی سوخت

شوق شکر دهنان دوخت لب گفتارم

طوطی طبع مرا قوه گویائی سوخت

بنشین در قفس ایدل زتماشا بگذر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

از فلک عقد ثریاست که بر خاک آویخت

یا مگر خوشه انگور که از تاک آویخت

ملک از آه من افروخت چراغ ار نه زچیست

این قنادیل که بر کنگر افلاک آویخت

همچو شاهین که خورد خون کبوتر بچگان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

هر که سودای بتان در دل دیوانه گذاشت

همچو مرغی است که شب برق بکاشانه گذاشت

آن پری دوش خم زلف دلاویز گشود

باز زنجیر بپای دل دیوانه گذاشت

آتش شمع مپندار که از سوز دلست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

نتوان گفت جز آن سلسله مویاری هست

یا بجز عشق بتان در دو جهان کاری هست

ایخوش آن سر که سزاوار سرداری هست

خرم آن جان که پسند قدم یاری هست

نتوان جست در آن زلف دل غمزده را

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

چون نسیم از برم آن ماه بناگاه گذشت

بر من آن رفت که بر شمع سحرگاه گذشت

نیمی از آن خم گیسو بکفم بود و گرفت

آه از آن عمر درازم که چه کوتاه گذشت

بوی پیراهن یوسف نشنیدم و دریغ

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

از دل خسته چه پرسی که دلم در بر اوست

نمک داغ درونم لب چون شکر اوست

طلب انس از آن ترک پریزاد خطاست

زانکه غلمان پدر و حور پری مادر اوست

گرچه صد حور نماید رخ خوب از منظر ‏

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

بمددکاری عشقت زهوس شاید رست

عشق هر جا بدرون شد در شهوت بربست

عقل را بار ندادند بخلوتگه عشق

کی بود بار گدا را چو شهنشاه نشست

عیب رندی و هوسناکی عشاق مکن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

عکس ساقی بقدح نه می گلگون پیداست

مینماید بدرون آنچه زبیرون پیداست

این نه خط گرد رخ دوست خطا کرده نظر

دود دل زآینه آنرخ گلگون پیداست

طلب خیمه لیلی چه کنی ای مجنون

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

در سری نیست که از زلف بتی سودا نیست

در دلی نیست که از عشق گلی غوغا نیست

گو بمجنون بعبث ربع و دمن میگردی

نیست دشتی که در او خیمه ای از لیلا نیست

بوی سنبل چکنم زآن خم مو نافه بیار

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

آنچه در مذهب رندان طریقت گنه است

میگساری نه که آزار دل مرد ره است

خوردن خون رزان را تو گنه میدانی

خوردن خون کسن هیچ نگوئی گنه است

لافد از جامه و عمامه اسپید از شخی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

آتشین روی تو را زلف نگویم دود است

بلکه آن شعله طور است که مشک آلود است

خط بر آن آتش رخساره نه دود عود است

یا ریاحین خلیل و شرر نمرود است

عیب مستان چکنی زاهد پیمانه شکن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

مطرب عشق بقانون دگر پرده نواخت

کاندر این بزم مرا بیخبر و بیخود ساخت

شمع ما شاهد عامست ولی پروانه

جان خود سوخ تاز این رشگ که اغیار نواخت

هر کرا دل بیکی هست چه پروا از جمع

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

ساقی عشق چو می در قدح مستان ریخت

شحنه عقل چو بشنید زمجلس بگریخت

چه کمند است خم زلف نکویان یا رب

هر که پیوست بدین حلقه زعالم بگسیخت

دوست باز از لب شیرین سخن از دشمن گفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

ترک من زلف سمن سا چو برخ بربشکست

رونق برگ گل و توده عنبر بشکست

زده بر تارک مه تاجکی از مشگ طری

تاج دارا بسر و افسر قیصر بشکست

پرده بردار زرخ تا بمنجم گویم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

شیوه لاله رخان گر همه جور است و جفاست

شکوه در مرحله عشق زمعشوق خطاست

همگی عین صوابست خطای معشوق

میشمارند وفا گرچه همه جور و جفاست

به طبیبان چه حوالت کنیم چاره حبیب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۴
sunny dark_mode