گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

صبح را لمعهٔ نور از ید بیضای دل است

آتش طور، فروغ رخ موسای دل است

چهره، حوران بهشتی عبث آراسته اند

چشم صاحب نظران محو تماشای دل است

پای هشیار نه، ای پیک خیال رخ دوست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

یا رب این غنچه دهن مست ز میخانهٔ کیست؟

عهد و پیمان لبش با لب پیمانهٔ کیست؟

دست بی باک که با سنبل او گستاخ است

طرّه ی خم به خمش در شکن شانهٔ کیست؟

بادهٔ ناب، چنین هوش نمی پردازد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

گرمی مهر، به ویرانه و آباد یکی ست

حسن اگر تیغ کشد، بنده و آزاد یکی ست

جور کش می طلبد، غنچهٔ شیرین کارت

ور نه در چنگ غمت خسرو و فرهاد یکی ست

چه کنم آه، که گلبرگ بناگوش تو را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

شمع سان با تو شبم رفت و تمنا مانده ست

همه تن صرف نظر گشت و تماشا مانده ست

به امیدی که فتد در دل برقی رحمی

خرمن ما گره خاطر صحرا مانده ست

صبح محشر شد و افسانهٔ زلفش باقی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

زان شراری که نهان در دل خارا می سوخت

شمع در انجمن و لاله به صحرا می سوخت

بود از ساقی ما دوش، ز بس مجلس گرم

رنگ در ساغر گل، باده به مینا می سوخت

رخ ز می با که برافروخته بودی که ز رشک

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت

جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت

غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت

غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت

مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست

ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست

چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟

نه رقیبی و نه مصری و نه کنعانی هست

سر به سر شکر و شکایت همه از یاد رود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دل گواه است که در پرده دلارایی هست

هستی قطره دلیل است که دریایی هست

گر غرورت نکشد کلفت هم صحبتیم

نگه عجز مرا عرض تمنّاّّیی هست

نبود لایق حسن این همه بی پروایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

نخلم از گریه در آب است و ثمر پیدا نیست

تا فلک آتش آه است و اثر پیدا نیست

وعده دل را به دعاهای سحر می دادم

وه چه سازم که شب هجر، سحر پیدا نیست

خط اگر بود، دلم پی به دهانش می برد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست

سر خط ساده دلان نقش تمناست که نیست

جلوهٔ حسن کجا، حوصلهٔ عشق کجا؟

درکف نه صدف آن گوهر یکتاست که نیست

شور آشفتگی و شیوهٔ سرگردانی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

می عشق است که عالم همه میخانهٔ اوست

خرد پیر، خراباتی دیوانهٔ اوست

همه جا جلوه گه لیلی صحرایی ماست

هر کجا چشم غزالیست سیه خانهٔ اوست

یارب آن لعل شکرخا همه جا نوشش باد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

گرتو را روی زمین خواهش ماوای خوشی ست

خانه در گوشهٔ دل کن که عجب جای خوشی ست

ای که بیماری آسودگیت سنگین است

درد عشقی به کف آور که مسیحای خوشی ست

جان به بیعانهٔ پیغام جفا می خواهد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

لطف و قهرت به من سوخته جان هر دو یکی ست

دانه چون سوخت، بهاران و خزان هر دو یکی ست

تا تو مهجوری من خواسته ای، در کامم

تلخی دوری و شیرینی جان هر دو یکی ست

دل خراشانه لبم ناله عبث می سنجد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

هیچ معلوم نشد، دیده تماشایی کیست؟

نگه حیرت آیینه به زیبایی کیست؟

دل دیوانهٔ ما را که به صحرا سر داد؟

نفس سوخته، در بادیه پیمایی کیست؟

کس نمی پرسد از این جلوه پرستان امروز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست

خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست

هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد

شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست

حلقهٔ بندگی عشق به ما ارزانی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

در شب شیب، گرانتر شده خوابی که مراست

شد جوان، غفلت ایام شبابی که مراست

ناصح، افسانه چه سازد به تن آسانی من

نشتر افگار شود، از رگ خوابی که مراست

زهر ناکامی جاوید چکاند به لبم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

عشق اگر یار شود، سود و زیان این همه نیست

سر جانانه سلامت، غم جان اینهمه نیست

بی محبّت به جوی خرمن ما نستانند

حاصل علم و عمل در دو جهان این همه نیست

ای که مستغرق اندیشهٔ بحری و سراب

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ای نگاه تو پی غارت دلها گستاخ

غمزهٔ شوخ تو، با مومن و ترسا گستاخ

شرم حسن تو به حدّی ست که با اینهمه شوق

نگشوده ست کسی چشم تماشا گستاخ

شیشه های دل ارباب وفا ریخته است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

اشکم از دیده به دنبال کسی می‌آید

ناله بر لب، پی فریادرسی می‌آید

آتشم گر زده‌ای، شمع‌صفت خندانم

شکر جور تو کنم، تا نفسی می‌آید

محمل ناز که در سینهٔ ما صحرایی‌ست؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

عشق سرکش، به فغان، زین دل ناشاد آمد

این سپندی ست کزو شعله به فریاد آمد

تهمت آلودهٔ عیشیم، که گلشن زادیم

پر و بالی نگشودیم که صیاد آمد

طفل خامیم و ستمکاری ایام ،به ما

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۸
sunny dark_mode