شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲ - دلبر فرزانه
طالب طرّه خم در خم جانانه شدم
عاقلان سلسله آرید که دیوانه شدم
در جهان بودنم از دوستی اوست بلی
شایق گنج بدم، ساکن ویرانه شدم
خادم مسجد آدینه اگر بودم دوش
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵ - شاطر عشق
من اگر رندم و قلّاشم، اگر درویشم
هر چه ام، عاشق رخسار تو کافر کیشم
دست کوتاه از آن زلف درازت نکشم
گر زند عقرب جرّاره، هزاران نیشم
خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶ - هله
صبر در عشق تو جانا هله تا چند کنم
من که مردم ز غمت حوصله تا چند کنم
تا سر زلف پریشان تو دیدم گفتم
از پریشانی خاطر گله تا چند کنم
روزگاریست که با زلف تو در کشمکشم
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷ - جام جهان بین
وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم
آهی از دل کشم و حلقهٔ ماتم شکنم
گر مراد دل من را ندهد این گردون
همه اوضاع جهان، یکسره در هم شکنم
باده از کاس سفالین خورم و از مستی
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰ - گوهر
وقت آن است که از خانه به بازار شویم
خرقه و سبحه فروشیم و به خمّار شویم
قدحی باده بنوشیم چه هشیار، چه مست
همچنان از در خمّار به گلزار شویم
صبحگاهان بنشانیم ز سر رنج خمار
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴ - زبونی دل
در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من
بیخبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من
چونکه با رشتهٔ گیسوی تو پیوندی داشت
مو به مو بسته به زنجیر جنون شد دل من
اینهمه فتنه مگر زیر سر چشم تو بود
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵ - تماشا
آسمان گر ز گریبان قمر آورده برون
از گریبان تو خورشید سر آورده برون
به تماشای خط و خال رخ چون قمرت
دلم از روزنهٔ دیده سر آورده برون
از بناگوش و خطِ سبز تو بس در عجبم
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷ - تمنّا
زلفت از سنبل تر سر زده بر طرف چمن
کاکلت بسته صف از ملک حبش لشکر چین
در ختا و ختن ای خسرو خوبان جهان
چون تو شوخی نبود در همهٔ چین و ماچین
لب من با لب تو نرد به بوسی میباخت
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - باز، دل میبری
ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری
باز دل میبری از خَلق، عجب رو داری
خون عشّاق، حلال است، مگر در بر تو
که به دل، عادت چنگیز و هلاکو داری
از گل و لاله و سرو لب جو، بیزارم
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » ناز کن
ناز کن، ناز، که نازت به جهان میارزد
بوسهای از لب لعلت به روان میارزد
بگشا غنچهٔ لب را بنما بر همه کس
یک شکر خنده که با روح روان میارزد
رخ و زلف و خط و خالت به گلستان ماند
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » تعبیر خواب پریشان
آهوی چشم تو نازم که چو نخجیر کند
شیر را گیرد و در زلف تو، به زنجیر کند
تکیه بر گوشهٔ ابرو زده چشمت، آری
ترک، چون مست شود، دست به شمشیر کند
بی سبب خون من آن ابروی پیوسته نریخت
[...]
شاطر عباس صبوحی » دوبیتیها » آهو
مُردَم از حَسرَتِ آهورَوِشان و رَمِشان
من ندانم به چه تدبیر به دام آرَمِشان
نیکرویانِ جهان را چو سِرِشتَند ز گِل
سنگی اندر گِلشان بود همان شد دِلِشان