گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

غمزه کز قوت حسنت دو کمان ساخته است

پیش تیرت دو دل امروز نشان ساخته است

در حضور تو و رسوای دگر غمزه مرا

از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است

هر نگاهت ز ره شعبده یک پیک نظر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است

که حیا این همه آتش به گلت در زده است

زده جام غضب آن غمزه مگر غمزده‌ای

طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است

شعلهٔ شمع جمالت شده برهم زده آه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست

به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست

صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب

دی که در بزم میان من و اغیار نشست

غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

مدعی که آتش اعراض فروزندهٔ توست

مدعای دل او سوختن بندهٔ توست

گر کنی پرسش و بی جرم بود چون باشد

تهمت آلود گنه کاین همه شرمندهٔ توست

آن که افکنده به همت دو جهان را ز نظر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

امشب ای شمع طرب دوست که همخانهٔ توست

هجر بال و پرما بسته که پروانهٔ توست

من گل‌افشان کاشانه خویشم بسرشک

که بخار مژهٔ جاروب کش خانهٔ توست

من خود از عشق تو مجنون کهن سلسله‌ام

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست

سنبلت را سرما نیست دگر چیزی هست

آن که دیشب به من گفت و ز بزمش راندی

از تو امروز جدا نیست دگر چیزی هست

طوطی نطق حریفان همه لال است و به کس

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

درهم است آن بت طناز نمی‌دانم چیست

ملتفت نیست به من باز نمی‌دانم چیست

بودی بنده‌نواز آن مه و امروز از ناز

کرده قانون دگر ساز نمی‌دانم چیست

گوشهٔ چشم به من دارد و مخصوصان را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

گر بدانی که گرفتار کمندت دل کیست

ور کنی جزم که مهر تو در آب و گل کیست

داد عصمت دهی از بهر رضای دل او

تا هوس پیشه بداند که دلت مایل کیست

سگت آهسته نهد پا به زمین از غیرت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

رفته مهر از شکرت در شکرستان تو کیست

ما زدوریم مگس ران مگس خوان تو کیست

من ز سودای تو دیوانهٔ صحرا گردم

بندی سلسلهٔ زلف پریشان تو کیست

نغمهٔ سنج تیرت منم از یک سر تیر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست

گریه‌های سحرم را اثری پیدا نیست

هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر

گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست

به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

ای گل امروز اداهای تو بی‌چیزی نیست

خندهٔ وسوسه فرمای تو بی‌چیزی نیست

می‌زند غیر در صلح به من چیزی هست

و اندرین باب تقاضای تو بی چیزی نیست

میدهی پهلوی خاصان به اشارت جایم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

تیر او تا به سرا پردهٔ دل ماوا داشت

خیمهٔ صبر من دل شده را برپا داشت

تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم

عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت

عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت

کاینقدر حسن بیک آدمی ارزانی داشت

حسن آخر به رخ شاهد یکتای ازل

عجب آیینه‌ای از صورت انسانی داشت

دهر کز آمدنت داشت به این شکل خبر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت

که مؤذن سحر از نالهٔ من گوش گرفت

عرش آن بار گران را سبک از دوش انداخت

خاک بی‌باک دلیر آمد و بر دوش گرفت

کرد ساقی قدحی پر که کسش گرد نگشت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت

در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت

جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت

دی که ساغر زده از کلبهٔ من سر زد و رفت

آتشی سر زد و شدشمع طرب خانهٔ دل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت

شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت

تیغ بر کف عرق از چهره‌فشان خلق کشان

شعلهٔ آتش رخشان شرری آمد و رفت

طایر غمزهٔ او را طلبیدم به نیاز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

عمرها فکر وصال تو عبث بود عبث

عشق‌بازی به خیال تو عبث بود عبث

سالها قطره زدن مور ضعیفی چو مرا

در پی دانهٔ خال تو عبث بود عبث

از تو هرگز چو سرافراز به سنگی نشدیم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

دادم از دست برون دامن دلبر به عبث

به گمانهای غلط رفتم از آن در به عبث

چهرهٔ عصمت او یافت تغییر به دروغ

مشرب عشرت من گشت مکدر به عبث

تیره گشت آینهٔ پاکی آن مه به خلاف

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

سالها از پی وصل تو دویدم به عبث

بارها در ره هجر تو کشیدم به عبث

بس سخنها که به روی تو نگفتم ز حجاب

بس سخنها که برای تو شیندم به عبث

تا دهی جام حیاتی من نادان صدبار

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج

ور کشد سر ز علاج من بی دل چه علاج

کار بحر هوس از رشگ به طوفان چو کشید

غیر زورق کشی خویش به ساحل چه علاج

قتل شیرین چو شد از تلخی جان کندن صبر

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode