گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۹

 

زیروائی که بود گرم و به او نان تنک

مرهم سینه مجروح بود روز خنک

صحن ماهیچه پر قیمه اگر دست دهد

خرم آن جان گرانمایه که دریافت سبک

جان کند تازه کنون خربزه ابدالی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۲

 

دیگ حلوای تر آن روز که بر بار شود

ز انتظارش به جهان دیده من چار شود

رازهائی که نهان در دل گیپا باشد

خرم آن روز که در پیش من اظهار شود

هر که زناج بدیدار او به کمندش شد اسیر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۲

 

گر خرامان بت من جانب گلراز شود

گل شود غنچه زشرم آن دم و در خار شود

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۴

 

لب لعل تو شفای دل بیماران است

هر که را نیست غم و درد تو بیمار آن است

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۴

 

وه که امروز چو پالوده دلم لرزان است

که به ناگه بربایند، چو در دکان است

هیچ دانی که چرا دنبه بود در پی گوشت

هست این چاکر دیرینه و او سلطان است

گر فروشند به ملک دو جهان یک گیپا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۰

 

هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد

پای او را همه بر دیده من جا باشد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۰

 

نخودابی که پر از لحم مهرا باشد

خرم آن دم که نصیب من شیدا باشد

قیمه بر صحنک ماهیچه بغایت خوب است

همچو آن زلف که بر عارض زیبا باشد

آن زمانی که کشم سر به گریبان کفن

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۲

 

نیست امروز مرا غیر مزعفر به ضمیر

دل گرفته است چو از آش جو و سرکه و سیر

ای برنج، ار چه غباری است ز قندت بر دل

به خود امروز بگفتم که برو خرده مگیر

بوی حلوای تر آمد به مشامم ز صبا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۵

 

دوش در خاطر من ولوله گیپا بود

در تمنای رخش دل همه شب شیدا بود

در حریم حرم دیگ، مربع چو نشست

گوشت بره کنون دولت گندم وا بود

خرده هائی که عیان داشت، روان کرد نثار

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۶

 

خاطرت هست چو برگ گل نسرین نازک

نکشم آه و شد اندر دل من جور تو لک

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۶

 

نان که چون خاطر یارست درین سفره تنک

ای عزیزان گرانمایه بنوشید سبک

گوشت را زود بدرید چو دل از دشمن

چو تنی خسته بدخواه کنیدش جک جک

شوربا را که بود گرم چو دلهای محب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۲

 

هر که دل در هوس آن بت رعنا دارد

گو درآ زود که بر دیده من جا دارد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۲

 

هر که با جوش بره قلیه تمنا دارد

واقف سر نهان نیست که سودا دارد

می برد دل ز همه گرسنگان در شب و روز

نخود آن حسن که در صحنک بغرا دارد

تلخیی هر که نبیند به دم رفتن دوج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۳

 

مطبخی باز مگر طینت ماهیچه سرشت

که شد از نکهت قیمه همه عالم چو بهشت

می رسد سرکه به بغرا و به کاچی دوشاب

«هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت»

گرده میده مکن جمع تو با نان شعیر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۳

 

عیب رندان مکن این زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۷

 

چند گاهی است که دل می کشدم سوی برنج

لله الحمد که دیدم به جهان روی برنج

حبشی گشته دعاگوی مزعفر شب و روز

آن سیه چرده بلی هست چو هندوی برنج

می زند بر من سودازده روغن چشمک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۰

 

بوی حلوای تر این دم ز کجا می آید

که مشام من از آن بو به نوا می آید

تکه گوشت نهادم به دهن دل گفتا

شاه بنگر که به سر وقت گدا می آید

می رسد کاسه اکرای عدس، نان تنک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۰

 

بوی سنبل ز دم باد صبا می آید

خوش دلم هر چه از آن یار به ما می آید

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۳

 

برد دل از من سودا زده گیپا و کدک

گر چه با قلیه کباب است مرا حق نمک

به برنج و عسل و دنبه، برو آرد به هم

گر بود مال من بی سر و پا را، لک لک

ز تمنای کباب و هوس نان تنک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۰

 

تا به بغرای پر از سیر و نخود قلیه رسید

هر که را گشت میسر بود از بخت سعید

به که گویم بجز از مطبخیان این ساعت

شور در جان من است از هوس لحم قدید

وز پی صحن مزعفر به هواداری قند

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode