میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
سخن آن مست کجا با من مدهوش کند
مگر از سرزنش غیر فراموش کند
فرصت حرف چو یابم، ز رقیبان گویم
تا به این حیله ز من هم سخنی گوش کند
در سخن آیم و از بس که کنم بیتابی
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
باز دل چشم هوس در پی داغی دارد
باز پروانه ما رو به چراغی دارد
میرود بیسر و پا، سر به هوا، ناپروا
باز شوریدهدل، آشفته دماغی دارد
عمرها پای طلب داشت به دامان شکیب
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
گل خون بر سر خار مژهام تیز آمد
باز در دل غم آن غمزه خونریز آمد
دشمنان باز به نامم چه گنه ساختهاند
که پیام تو به سویم گلهآمیز آمد
باز هر لحظه به یاد تو دهد عربدهای
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
سخنم را چو به بزم تو سری بگشایند
تا کنی گوش، پیام دگری بگشایند
قاصدان از تو شنیدند سخنها که ز شرم
نتوانند زبان در خبری بگشایند
در به در طلبت گشتهام و این هم نیست
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
هر طرف از تو دل سوخته داغی دارد
چشم بد دور، چه آراسته باغی دارد
تا دگر از که فریبی ز جنون خورده که باز
دل بر هم زده، آشفته دماغی دارد
اضطراب طلب از بس که غلو کرد به دل
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
قاصد کز تو به ما نامه نامی آورد
خط پایندگی عمر گرامی آورد
نامه لطف کسی کز تو رسانید به ما
به تو از جانب ما خطّ غلامی میآورد
نیمهای در قلم آرم مگر از قصه شوق
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
صف شکن ترک مرا بر سر مرکب نگرید
صف مژگان به خونریز مرتّب نگرید
ای غریبان، به فریب نگهش دل مدهید
خلق شهری همه در ناله یارب نگرید
تا ز آزادی آن طفل رساند خبری
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
ره غلط کرده خیالش به دل ریش آمد
همچو شاهی که به ویرانه درویش آمد
خواری و زاری من دید و به حالم نگریست
آشنایی که درین گوشه مرا پیش آمد
هیچ کس در پی رسوایی دل نیست، ولی
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
ای که داری هوس عشق، کم عشرت گیر
یا میا بر سر این کار و زمن عبرت گیر
ای غم یار، تو در آتش ما میسوزی
که ترا گفت که با سو ختگان الفت گیر؟
حرمت خویش نگهدار دلا در بزمش
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
به اجل، کار دل زار مرا وا مگذار
به امید دگری کار مرا وا مگذار
ترک آزار مرا مرحمتش نام مکن
مرحمت میکنی، آزار مرا وا مگذار
بنشین، کار به جان آمده و جان بر لب
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
جان ندادهست برت عاشق بیمار هنوز
باش یک دم که نگردیده سبکبار هنوز
نیم بسمل شدم از آهوی صیدافکن تو
چه کند تا به من آن غمزه خونخوار هنوز
ریختی خون من و سوی تو نگشایم چشم
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
ای خوش آن صید که آسوده ز جان دادن خویش
دید زانداختن تیر تو افتادن خویش
شب که در بزم به افسرده دلان بنشینی
شمع سوزد ز پشیمانی استادن خویش
از جوابش من آواره چنان نومیدم
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
از شکر خنده آن گل به من افتاد آتش
غنچه بشکفت و به مرغ چمن افتاد آتش
نیست پر خون کفن کشته عشقت، که به دل
آه او شعله زد و در کفن افتاد آتش
مانده عریان تنم ای شمع که از سینه چاک
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
مردم و جان به غم یار نهانی مشتاق
دل ز جان بیش به آن همدم جانی مشتاق
ای اجل، منت ناآمدن خویش منه
که کسی نیست درین عالم فانی مشتاق
قاصدا بیخبر از دیدن او گشتی و من
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
بس که هر لحظه فریبی به زبان دگرم
هر چه گویی، فکند دل به گمان دگرم
وه که هر چند مرا برد غم از حال به حال
کرد سودای تو رسوا به نشان دگرم
هوس آمدنش برده قرار از من زار
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
شب به مستی گله چندان ز عتابش کردم
که بر افروخته از جام حجابش کردم
منفعل گشتم ازو، گرچه نمیگفت جواب
بس که از پرسش بسیار، غذابش کردم
از دلم رفت برون رشک سوال دگران
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
آگه از لذت غم تا من دیوانه شدم
آشنا با غم او، وز همه بیگانه شدم
تا کسی منع من از رفتن کویش نکند
شادمانم که به دیوانگی افسانه شدم
جا ندارد به دلم آرزوی وصل دگر
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷
از تو ای شمع، من سوخته خرمن سوزم
همه نزدیکتر از من به تو و من سوزم
نوگلی هر شرر آتشم آید بهنظر
شب که با یاد تو در گوشه گلخن سوزم
ننگرم جانب گل کز غم روی تو مباد
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
چند از کوی تو چون باد نیاسوده روم
شادمان آیم و با گرد غمآلوده روم
مهچو گل وقت هلاکم بگشا لب، مپسند
کز جهان یک سخن از لعل تو نشنوده روم
او برون ناید و سوی درش از غایت شوق
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
تا نیاید به میان حرف نهان من و تو
غیر در بزم نشیند به میان من و تو
تو نیایی ز حیا در سخن و من ز حجاب
تا چه سازند رقیبان ز زبان من و تو
چون ازین رشک نسوزم، که شنیدم ز رقیب
[...]