گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

خواب راحت شد از آن دیده که سوی تو فتاد

خون فشان ماند نگاهی که به روی تو فتاد

هر که افتاد ز پا خواست که دستش گیرند

مگر آن کس که ز پا بر سر کوی تو فتاد

هر شراری که بر افتاد ز دل‌ها به جهان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

تا روان اشک من از دیده ی تر خواهد بود

خلق را ز آتش خویت چه اثر خواهد بود

ز آشیانی که در این باغ نهادم شادم

کآن هم از باد خزان زیر و زبر خواهد بود

می توان یافتن از خنده ی این برق که باغ

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

آسمان هر ستمی با من می خواره کند

می فروشش به یکی جرعه ی می چاره کند

عجب این است که گردیده به مویی در بند

دل دیوانه که صد بند گران پاره کند

اشک من با دل این سنگ دلان می پنداشت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

اگر آگه ز خزان باد بهاری نشود

سیل اشکش به بهار این همه جاری نشود

زخم کاری کشد این طرفه که در مقتل عشق

زودتر می کشد آن زخم که کاری نشود

تا بود نکهت زلفش چه کند گر خون باز

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

هر که دید آن گل عارض مژهٔ خونبارش

گلستانی‌ست که گل می‌دمد از هر خارش

قیمت یگ نگهش را به دو عالم بستند

آه از آنان که شکستند چنین بازارش

ترسم این خواب گرانی که بود بخت مرا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

آنکه می گشت سکندر به جهان در طلبش

گو بیا و بنگر چون خضر اینک ز لبش

هر که را از نگه این می کشد آن زنده کند

چشم او کرده فزون رونق بازار لبش

نبود در دلم اندیشه ای از روز وصال

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

چون تو می خواهیم از خود به نگاهی قانع

به نگاهی شود این دیده الهی قانع

باعث دوری من شد طمع وصل مدام

کاش میبود از اول به نگاهی قانع

شد خراب از غم او هر دلی آری نشود

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

بار در بزم وصال تو شب تار فراق

چون ندارم چه کنم گر نکشم بار فراق؟

چاره ی درد گر از شربت وصلش نکند

غیر مردن چه بود چاره ی بیمار فراق؟

از گل وصل رسد نکهت دیگر به مشام

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

این چه دام است ندانم که در آن افتادم؟!

کآشیان و گل و گلشن همه رفت از یادم

به سوی من نظر زاهدی افتاده مگر

که چنین از نظر پیر مغان افتادم

چرخ خواهد کند اجزای وجودم همه خاک

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

باز بر درگهت ای مایهٔ ناز آمده‌ام

خشمگین رفته به صد عجز و نیاز آمده‌ام

رفتن از رشک رقیب آمدن از غایت شوق

بارها رفته‌ام از آن در و بازآمده‌ام

کرده‌ام طی به امید ره شوقت رحمی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

گرچه در باغ سر کوی تو ای گل خارم

تا به کوی توام از باغ جنان بیزارم

ای که گفتی به چه کاری نگذشته است هنوز

در غمت کار من از کار ولی در کارم

هم علاج من بیمار تواند گرچه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

کشم ار جور از او باز وفا می‌خواهم

بین چه‌ها می‌کشم از یار و چه‌ها می‌خواهم

از خدا بر کف او تیغ جفا می‌خواهم

راحت خلق خدا را ز خدا می‌خواهم

بس که خواهم که به آمیزش کس خو نکنی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

با خیالت به مراد دل خود در سخنم

آه اگر چرخ جفا پیشه بداند که منم

رشک در عشق به یعقوب مرا وقتی نیست

که رسد بوئی از آن یوسف گل پیرهنم

یابد از خنجر خونریز که ام کشته به حشر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

کاش اکنون که به کوی تو بود منزل من

بود بر پای من این بند که دارد دل من

از پی رنجش ساعد به شهیدان ستم

دعوی آن است که در حشر کند قاتل من

در برم دل تپد از شوق خدنگت همه عمر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

گل گلزار گر از آب وگل آید بیرون

گل مهر تو ز گلزار دل آید بیرون

سر که امروز به تیغ تو نیفتد بر خاک

به که از خاک به فردا خجل آید بیرون

لحظه ای فرصت دیدن ندهد قطره اشک

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

چند خونش رود از دیدهٔ نمناک برون؟

کاش از سینه رود این دل صد چاک برون

تو در اندیشه ی خون من و غافل که به حشر

بر نیاید تن صد پاره ام از خاک برون

چاره ی جور تو بیباک ندانم ورنه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

یاری از یار من و چرخ ستمکار مخواه

یاری از چرخ اگر خواستی از یار مخواه

دل ز چشم تو اگر چشم عنایت دارد

گو پرستاری بیمار ز بیمار مخواه

زین طبیبان که توانند علاجی بکنند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

یار من یار کسی گشته و دلدار کسی

چه شدی گر نشدی یار کسی یار کسی

خار خاریش نه زین خار که بر دل دارم

که نرفته است به پای گل من خار کسی

نکند ار چه دل‌زار من آزار کسان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - زهره ی زهرا

 

این چه بزم است که آرایش دنیا آمد

محفل دهر زفیضش طرب افزا آمد

فخر از این بزم، زمین کرد، مباهات سپهر

ز آنکه این انجمن، آن انجمن آرا آمد

از پی رامش و آرایش این بزم کزو

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

صبح بنمود رخ از چاه افق چون بیژن

دیده ی رستم گردون ز رخش شد روشن

خسرو روم به سر مغفر رومی چو نهاد

چاک زد شاه حبش جوشن سیمین بر تن

روز افروخت یکی نیزه ی سیمینه سنان

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode