گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است

اشک، دل را مگر از دیده برون ریخته است

بلدی در ره رفتن زخودم حاجت نیست

همه جا لخت دل افتاده و خون ریخته است

چرخ هم بی سرو پا گرد ره سودا شد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

سوختن شمع شبستان زمن آموخته است

گل ز رخسار تو افروختن آموخته است

در هوای تو سبک سیرتر از بوی گلی م

به غریبی دل ما در وطن آموخته است

بر زمین ساغر سرشار به کف غلطیدن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

دل افروخته را آفت افسردن نیست

هر کرا زنده به عشق است غم مردن نیست

کرد گردآوری خود دلم از پهلوی صبر

کار گرداب به جز گریه فرو خوردن نیست

بر جگر گوشهٔ دل داغ اسیری مپسند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

رفتن از خویش به یادش سفر مردان است

وادی بی خبری رهگذر مردان است

تیغ صاحب جگران است بریدن زجهان

چشم بستن ز دو عالم سپر مردان است

ناز بر زندگی خضر کند کشتهٔ عشق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

چرخ خاکستری از آتش سودای من است

وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است

فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد

چاک دل غنچه صفت زیب سراپای من است

طرفه انداز خرامی است ترا فرش رهت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟

آدمی در دو جهان چون تو پریزاد کجاست؟

غنچه آسا دلم از ضبط فغان بی تو شکافت

خامشی کشت مرا، شوخی فریاد کجاست؟

مرگ در حسرت دیدار چو جان سیر منست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود

خوی دل آب و هوایش سوخته بود

پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن

بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود

رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است

غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است

بید بی سرو خوش آینده نباشد در باغ

آری آزادگیی لازمهٔ مجنون است

راستان را نبود ف رق زهم در باطن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست

لخت دل بر سر مژگان گل نظارهٔ اوست

نو خط گرد کدورت نبود چهرهٔ دل

گره جبههٔ غم مهرهٔ گهوارهٔ اوست

گوشه گیری نگزینند مگر اهل طلب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است

چشم مخمور بتان خواب فراموش من است

آفتاب من بیا کز شوق هم آغوشی ات

چون مه نو آنچه از من مانده آغوش من است

نالهٔ حیرت نصیبان را زبان دیگر است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

آنکه از داغ فراقت جگرش سوخته است

یار اغیار شدن بیشترش سوخته است

اولین گام بود راه به مقصد چون برق

هر که از گرم روی بال و پرش سوخته است

دوری از مال جهان جوی که آسوده شوی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست

نقد فرصت مده از دست که بازاری هست

چه غم از تابش خورشید قیامت باشد

همچو آه سحر آنرا که هواداری هست

به هنر کوش که محبوب خلایق گردی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

در حریمش دل و جان باخته می باید رفت

شمع سان پای ز سر ساخته می باید رفت

توبه کن تا سبک از خویش توانی برخاست

آنچه اندوختی، انداخته می باید رفت

بخت اگر یار و مددکار شود سایه مثال

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست

دست برداری اگر از سر خود دست دعاست

مهر رویش به دل افزود زپهلوی دو زلف

عکس مه چون دوشبه گشت در آیینه دوتاست

مسلک عشق بود هادی ارباب طلب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

عالم از جوش بهاران چه بسامان شده است

شش جهت نام خدا یک گل خندان شده است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

چشم از عارض او خون جگر اندودست

دل سراسیمهٔ زلفش چو شرر در دو دست

نیست جز آینهٔ صورت بی رنگی او

آنچه در دائرهٔ کون و مکا ن موجودست

ناصحا! پاک سرشتا! زدل غم زده ام

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

شوخ بیدادگری همچو تو در عالم نیست

پریی مثل تو در نوع بنی آدم نیست

آب و رنگ چمن حسن فزاید زحیا

بر گل رو عرق شرم کم از شبنم نیست

قانعی را که سرش بر خط تسلیم و رضاست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ

کوه و صحرا برد امروز به دامان گل سرخ

باغ را موج صفا از سر دیوار گذشت

کرده تا در چمن نامیه طوفان گل سرخ

نکهت طرهٔ مشکین تو دارد زانرو

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

با رقیبان مکن الفت به محبت سوگند

منگر جانب اغیار به الفت سوگند

مستم و جور و جفا با دل ازین بیش مکن

به ترحم به مدارا به مروت سوگند

ایکه چون ابر بود شهره به تر دامانی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

در وسعتگه مشرب به رخم واکردند

پردهٔ چشم مرا دامن صحرا کردند

غنچهٔ لاله شد آنروز که خلوتگه داغ

جای خالت به دلم همچو سویدا کردند

عمر بی باکی تیغ مژه های تو دراز

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode