گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

سروکارم نه به کفر و نه به دین می بایست

رقمی خوشتر ازین نقش جبین می بایست

آنچه بایست در آیین وفا، من کردم

این قدر هست که بختم به ازین می بایست

دل ز سودای تو دیوانه شد و خشنودم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

بی‌تو در بزم طرب بس که دلم محزون است

ساغر می به کفم آبلهٔ پرخون است

هرکه بیند به کفش، دستهٔ گل پندارد

بس که آیینه ز عکس رخ او گلگون است

قسمت ما به جهان غیر پریشانی نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

دلم از آبلهٔ غم چو کف سوخته است

جگر از تشنگی‌ام چون صدف سوخته است

عشق را رغبت آمیزش من نیست عجب

میل آتش همه جا بر طرف سوخته است

ناوک آه من از شعله بود همچو شهاب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

پیش رویش مژه را قدرت جنبیدن نیست

دیده داریم، ولی حوصلهٔ دیدن نیست

هر‌که زین باغ گذشته‌ست اما می‌فهمد

بر میان دامن سرو از پی گل‌چیدن نیست

وای بر آنکه کند توبه در ایام بهار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

سخن ما که بتان را غم کس یک مو نیست

با همه سنگدلان است، همین با او نیست

شرح مخموری آن چشم چه سان بنویسم

قلم نرگس مست و ورق آهو نیست

مستی از چهره برافروختن ما گل کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

با تو گل را سر و سامان خودآرایی نیست

سرو را پیش تو سرمایه ی رعنایی نیست

مرو ای شمع و مرا بر سر فریاد میار

همچو اطفال، مرا طاقت تنهایی نیست

گرچه زنجیر به پا از رگ خارا دارد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

شوق بی‌حد شد و رسوایی دل نزدیک است

جامه‌ام بس که دراز است، به گل نزدیک است

داغ من هر که ببیند، جگرش می‌سوزد

آتش وادی من دور [و] به دل نزدیک است

دیده و دل همه پر نقش رخ اوست مرا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

نارسایی به هنر در همه جا همراه است

جامهٔ سرو ز موزونی او کوتاه است

قسمتم نیست که از بند غم آزاد شوم

رفت صد قافله و یوسف من در چاه است

هر که برخاست ز شوق تو، دگر ننشیند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است

چو مرغ در قفس افتد، کبوتر حرم است

من از کجا و سر و برگ زندگی ز کجا

زمانه هرچه به من می کند، هنوز کم است

ز بس گرفته کناری ز خلق چون عنقا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

صاف می از دگران، لای ته شیشه ز ماست

اول کاسه و دردی که شنیدی اینجاست

نیست از قید غم امید خلاصی ما را

خط آزادی ما بر ورق صبح فناست

زور بازو به چه کار کسی آید اینجا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

هر کجا موج زند جام شرابی دام است

ساغر باده، گل صبح و چراغ شام است

روشنایی ز فروغ می گلگون داریم

روزن خانه ی ما باده پرستان جام است

قلعه ی قهقهه ی کبک بود دامن کوه

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است

نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است

چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان

برطرف کی شود آن عیب که مادرزاد است

گر نمیرم، همه شب شمع صفت می میرم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است

چون رگ لعل ز دانا رگ گردن عیب است

طعنه خوش نیست به دشمن، که به هم مردان را

جنگ کردن چو زنان همره سوزن عیب است

گر کنم شکوه ز بی مهری او عیبی نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

موسم کسب هوا شد که دگر مهتاب است

دور افکن کله ای شمع ز سر، مهتاب است

مژه چون خامه ی نقاش طلاکار امشب

هر طرف جلوه کند، تا به کمر مهتاب است

عالم از نور تجلی ست چراغان امشب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

حاصل سوختگان در ره برق خطر است

لشکری آفتش از مور و ملخ بیشتر است

مگذران نوبت ما ساقی اگر شیفته ایم

نیست این بیخودی از باده، ز جای دگر است

داغ بر پیکرم افزون بود از جوهر تیغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت

آخر از خاک مرا آن گل رعنا برداشت

در رهش هیچ کس از خاک مرا برنگرفت

نقش پا را نتواند کسی از جا برداشت

بگذر از هستی و خود را به مقامی برسان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

سوختن از تب سوزان محبت تابی ست

تشنگی از چمن عشق، گل سیرابی ست

انتظار غمی از هر طرفی دارد دل

چشم ویرانه ز هر سو به ره سیلابی ست

کعبه هرچند که محراب ندارد، اما

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب نداشت

چه کند، دسترسی بر سخن خوب نداشت

استخوانهای من از سنگ ملامت به همای

داشت چندان سخن از درد که مکتوب نداشت

گاه می داد به دست من دیوانه گلی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست

جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست

قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید

به سر خاک نشینان که مرصع خوانی ست

آشنایی همه جا از ره نسبت خیزد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست

سبزه در رهگذرم رشته ی صیاد شده ست

در ره مرغ دلم آنکه نهد دام فریب

خبرش نیست که از دام که آزاد شده ست

نکهت او چو نسیم آورد، از هوش رویم

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode