گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۶

 

جان من، بی من درمانده تنها چونی؟

من ز غم سوخته گشتم، تو بگو تا چونی؟

بندگان را نرسد پرسش مخدوم، ولی

ای منت بنده، بگو بهر خدا تا چونی؟

هیچ می دانی کآخر غم تنهایی چیست؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۷

 

بی تو، ای بی تو به جان آمده جانم، چونی؟

کز پی کاهش من روز به روز افزونی

پیش از این گر چه جفاهات بسی بود، ولی

نه چنین بود از این بیشتری کاکنونی

جان همی خواستی از من که به افسون ببری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۶

 

ای شب تیره به گیسوی کسی می مانی

وی مؤذن تو به فریاد رسی می مانی

چه خبر داری از آن قافله، ای مرغ سحر؟

که ز فریاد به نالان جرسی می مانی

گریه می خواست همی آیدم از دیدن تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۶

 

ای که امروز به زیبایی او می نازی

جای آن است که بر ماه کنی طنازی

بوسه ای چند بخواهم ز لبت

چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی

تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۷

 

در تو، ای دوست به خون ریختنم داری رای

تو همین روی نما، تیغ خود از خون پالای

تن من موی شده، غم نیز گرهی شد در وی

ناوک غمزه زن و آن گره از مو بگشای

می کنم هر نفسی ناله ز دم دادن تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۳

 

من ترا دارم و جز لطف توام نیست کسی

در جهانم نبود غیر تو فریاد رسی

نفسی بی تو نیارم زدن، ای جان، گر چه

نکنی یاد من خسته به عمری نفسی

هر کسی راست هوایی و خیالی در سر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۴

 

در سر افتاده ز عشق توام، ای جان، هوسی

با سگ کوی تو گفتم که برآرم نفسی

بر درت حلقه چو زنجیر درم بهر درای

ناله ها کردم و فریاد چو بانگ جرسی

نشدی ملتفت حال من، ای عمر عزیز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۰

 

نیست در شهر گرفتارتر از من دگری

نبد او تیر غم افگارتر از من دگری

بر سر کوی تو دانم که سگان بسیاراند

نیک بنمای وفادارتر از من دگری

وه که آن روی به جز من دگری را منمای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۹

 

نوبهار آمد و بگذشت به شادی مه دی

اینک اینک که سراپای گل و آتش وی

بعد ازین جامه لطیف و تنک و تر پوشند

چو گل تازه بتان ختن و خلخ و ری

نازنینا، عرق از روی تو بر گل بچکید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۲

 

باز روی تو خون آلوده و جعد تو تر است

زلف مشکین ترا باد صبا جلوه گر است

گل دمد در چمن حسن تو از خندیدن

مگر اندر سر زلف تو نسیم سحر است

تا بزیر و زبر رخ گل و سنبل داری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۴

 

ای به هر موی شده بسته زلف دل من

وی به هر کوی شده در طلبت منزل من

این چنین در هم و پیچان ز چه گشته ست دلم

سایه زلف تو افتاد مگر در دل من

کارم از شکل سر زلف تو مشکل شده است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۵

 

گر حقیقت نشدت واقعه جانی من

زلف را پرس که از کیست پریشانی من

پیش نه آینه آشوب جهانی بنگر

تا بدانی صنما موجب حیرانی من

غمزه هایت به فسون در دل من در رفته

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۷

 

مطربا سوی چمن وقت گل آهنگ تو کو

صوت تو، نغمه تو، بربط تو، چنگ تو کو

پیش آن لعل چه نازی به صفا ای یاقوت

آب تو، تاب تو، رخشانی تو، رنگ تو کو

ای فلک گر به پری چهره من داری بخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۹

 

نشدت دل که به این دل شده مهمان آیی

کعبه دل شوی و در حرم جان آیی

ای مسیح من و جان همه آخر تا کی

یک نفس بر سر این کشته هجران آیی

خاک آن راه همه قند مکرر گردد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۱

 

رفت سرما و صبا می دهد از گل خبری

پس ازین ما و لب جوی و رخ سیم بری

از پی آنکه در آیند بهشتی رویان

باغ گویی که گشادست ز فردوس دری

نیکویان در چمن و دیده نرگس بر گل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۵

 

گر تو یک ناوک از آن چشم سیه بستانی

ملک نه چرخ ز خورشید و ز مه بستانی

عارضت ماند در آبنوس جان ای سلطان

چه شود گر نفسی عرض سپه بستانی

آن دلی کش همه خوبان نتوانند ستد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode