گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱

 

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور

بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا

اثر میر نخواهم که بماند به جهان

میر خواهم که بماند به جهان در اثرا

هرکه را رفت همی‌باید رفته شُمَری

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸

 

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا

که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت

برهاناد ازو ایزد جبار مرا

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

گر شود بحر کف همت تو موج زنان

ور شود ابر سر رایت تو توفان بار

بر موالیت بپاشد همه در و گوهر

بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴

 

چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند

گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر

به گز نیزه قد خصم تو می‌پیمایند

تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸

 

شیر آلغده که بیرون جهد از خانه به صید

تا به چنگ آرد آهو وآهو بره را

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۲

 

با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست

بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۳

 

گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل

چون گه خواب بود سوی نغل باید شد

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۴

 

از چه توبه نکند خواجه؟ که هر کجا که بود

قدحی می بخورد راست کند زود هراش

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۶

 

کیر آلوده بیاری و نهی در کس من

بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۱

 

ای دریغ! آن حر، هنگام سخا حاتم فش

ای دریغ! آن گو، هنگام وفا سام گراه

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۶

 

از خر و پالیک آن جای رسیدم که همی

موزهٔ چینی می‌خواهم و اسب تازی

رودکی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۹

 

من بر آنم که تو داری خبر از راز فلک

نه بر آنم که تو از راز رهی بی خبری

تا ز گفتار جدا باشد پیوسته نگار

تا ز دیدار بری باشد همواره پری

نیکخواه تو ز گفتار بدی باد جدا

[...]

دقیقی
 

کسایی » دیوان اشعار » دشمنی مذهبی

 

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی نه صواب است ، خطاست

بی گمان ، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » خضاب شاعر

 

از خضاب من و از موی سیه کردن من

گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!

غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من

خردِ پیران جویند و نیابند مگر!

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » کتان و ماه

 

تا تو آن خیش ببستی به سر اندر، پسرا

بر دلم گشت فزون از عدد ریشه‌ش ریش

ماهرویا، به سر خویش، تو آن خیش مبند

نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » دستش از پرده برون آمد ...

 

دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید

گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه

پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم

چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲

 

آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود

میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۸

 

با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست

بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴۰

 

می تند گرد سرای و در تو غُنده کنون

باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۳

 

از گواز و تَش و انگشته و بهمان و فلان

تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری

کسایی
 
 
۱
۲
۳
۵۰۲
sunny dark_mode