گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰

 

ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب،

مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب

این جهان را به جز از بادی و خوابی مشمر

گر مقری به خدای و به رسول و به کتیب

بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس

[...]

ناصرخسرو
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷

 

در خمار می دوشینم ای نیک حبیب

آب انگور دو سالینه‌م فرموده طبیب

آب انگور فراز آور یا خون مویز

که مویز ای عجبی هست به انگور قریب

شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی

[...]

منوچهری
 

باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب

نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب

ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت

خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب

تن یکی خانهٔ ویرانی و بی سامانی ست

[...]

باباافضل کاشانی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب

هیچ کس نیست چو من مشتکی از دست رقیب

گر نهد دست به نبض من محرور زند

شعله چون شمع ز تاب تبم انگشت طبیب

هر که را عشق تو آداب خرد بر هم زد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

دستم از جور رقیب است ز دامان حبیب

کوته ای کاش رسیدی به گریبان رقیب

خردسالی و رقیبان ادب آموز تواند

وای ما گر تو کنی کار به فرمان ادیب

زن خدنگ دگرم بر جگر ریش که نیست

[...]

جامی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

دردمندان غم عشق تو را نیست طبیب

مرگ بایست و یا داروی دیدار حبیب

زخمی یارم و مرهم نستانم از غیر

شکوه از درد حبیبان نکنم پیش طبیب

شکوه چندان نکنم من زجفای احباب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۲ - ورود سر مبارک آنحضرت بر دیر راهب

 

لب گشود آن سرو فرمود بآهنگ عجیب

که چه خواهی زمن کشته مظلوم و غریب

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۲ - فی‌الموعظه

 

می‌کنی دعوی دانایی و این است عجیب

که تو را داده چنین شعبده دهر فریب

او فکنده است بدینسان ز فرازت به نشیب

گر شوی با خبر از وحشت این دشت مهیب

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۳۲ - خطبه حضرت سید سجاد(ع) در شام خراب

 

سوی مسجد شد و اندر بر سجاد غریب

کرد در منبر بیداد یکی زشت خطیب

صامت بروجردی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ای نهان ساخته رخ در تُتُق پردۀ غیب

پرده حیف است برآن چهره که عاریست ز عیب

ما ز خود بینی خود مانده به وَهمیم و گمان

ور نه با جلوۀ ذات تو چه جای شک و ریب

ساقی ار بادۀ گلگون کند ایگونه به جام

[...]

غبار همدانی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۷ - ایران - اسلام

 

بُوَد ایرانِ ستم‌دیده چو اسلام غریب

وین دو معدوم ز جور و ستمِ اهلِ صلیب

فرخی یزدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در تهنیت عید مولود - که قرین شد با جمعه و عید نوروز عجم در ماه شعبان ۱۳۴۲ هجری قمری

 

شد در این صبح چو خورشید پدیدار از غیب

عیب‌پوش همه آن مظهر پاک از همه عیب

وارث احمد و موسی و مسیحا و شعیب

حجه عصر امامی که بود او بی‌ریب

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode