گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۵

 

بی رخت عمر ابد خواب فراموشم باد

بزم وصلت گل خمیازه آغوشم باد

یادش از شغل تمنای توام باز گرفت

بسته ام با تو جناغی که فراموشم باد

اسیر شهرستانی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

لبم از زمزمه یاد تو خاموش مباد

غیر تمثال تو نقش ورق هوش مباد

نگهی کش به هزار آب نشویند ز اشک

محرم جلوه آن صبح بناگوش مباد

هوس چادر گل گر ته خاکم باشد

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode