گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۹

 

عالمی را به فراق رخ خود می‌سوزی

تا خود از جمله کرا وصل تو باشد روزی؟

دل سخت تو به جز کینه نورزد با ما

چون به دل کینه کشی، پس به چه مهر اندوزی؟

خار این کوه و بیابان همه سوزن باید

[...]

اوحدی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

نیست در عشق تو سوز من و شمع امروزی

هر دو عمری ست که داریم به هم دلسوزی

تیره شد حال جهانی رخ چون روز نمای

که بود عادت خورشید جهان افروزی

آخر ای شوخ بدین خاتم لعلی که توراست

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode