گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

رزبان را به دو ابروی برافتاد گره

گفت: لا حول و لا قوة الا بالله

ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمده زه

همه آبستن گشتند به یک شب که و مه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

در سروستان بازست، به سروستان چیست

اور مزدست، خجسته سر سال و سرماه

سرو را سبزقبایی به میان در بندند

بر سر نرگس تر سازند از زر کلاه

قمریان راه گل و نوش لبینا راندند

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

در سروستان بازست، به سروستان چیست

اور مزدست، خجسته سر سال و سرماه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

سرو را سبزقبایی به میان در بندند

بر سر نرگس تر سازند از زر کلاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

قمریان راه گل و نوش لبینا راندند

صلصلان باغ سیاووشان با سرو ستاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

خول طنبورهٔ کویی زند و لاسکوی

از درختی به درختی شود و گوید: آه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

هر چکاوک را رسته ز بر سر کله‌ای

زاغ با داغ گرفته به یکی کنج پناه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی

در دو تیریز ببرده قلم و کرده سیاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

به دو منقار زمین چون بنشیند بکند

گویی از سهم کند نامه نهان بر سر راه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

چون ده انگشت دبیری که کند فصل بهار

به دوات بسدین اندر، شبگیر پگاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

به تکاپوی سحاب آید از جده همی

به لب باغ، کند در سلب باغ نگاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

دوستگان دست برآورده بدرید نقاب

از پس پرده برون آمد با روی چو ماه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

آب حیوان ز دو چشمش بدوید و بچکید

تا برست از دل و از دیدهٔ معشوق گیاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

تا که خورشید فراز آمد و بر دوست بتافت

بشدش کالبد از تابش خورشید تباه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

اینچنین سنگدلی، بی‌حق و بیحرمت جفت

شاه مسعود مبیناد و میفتاد به راه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

چون رسولانش ده گام به تعجیل زنند

قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند

لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

بامدادی که زمین بوسه دهندش پسران

چهل و اند ملک بینی با خیل و سپاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

چون سواران سپه را به هم آورده بود

بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

میر موسی است که شمشیر چو ثعبان دارد

دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه

منوچهری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode