گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست

ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست

بر خودم گریه همی‌آید و بر خنده تو

تا تبسم چه کنی بی‌خبر از مبسم دوست

ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode