گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

حادی عشق اگر راز تو گوید به جبل

باشد از نقص جبل گر نکند رقص جمل

هرکه از ذکر جمالت چو جمل رقص نکرد

منهش نام کالانعام کزان هست اضل

کی کند ری چو زاهد ترش از تلخی عیش

[...]

جامی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

ای دل از غم مفکن رخنه بدیوار امل

صبر کن کآخر هر کار بهست از اول

ناامیدی مکن از بد شدن کار که هست

عقل را قاعده حسن امل حسن عمل

گرچه مشکل شدن کار ز دورست مدام

[...]

فضولی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در ستایش حضرت علی«ع»

 

شاه انجم چو زرافشان شود از برج حمل

پر زر ناب کند غنچه نورسته بغل

تا ز آیینه ایام برد زنگ ملال

آرد از قوس قزح ابر بهاری مصقل

در ته کاسهٔ خیری پی نقاشی باغ

[...]

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

کشتى بخت به گرداب بلا افکندیم

تا مگر باد مرادش ببرد تا ساحل‌

ناخدا را چه محل گر نبود لطف خداى

باد طوفان شکند، یا که نشیند در گل

شیخ بهایی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۶ - در مدح حکیم ابوالفتح

 

چهره پرداز جهان رخت کشد چون بجمل

شب شود نیمرخ و روز شود مستقبل

چشم شب تنگ شود دایره مردمکش

دیده روز بتدریج برآید احول

مردم دیده آن ژاله و گرما بصفت

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۷ - تجدید مطلع

 

ای شب هجر تو در دیده خورشید سبل

چشم روح القدس از شوق جمالت احول

مژه برهم نزدم دوش که در بیت حزن

تا صبا حم در دل کوفت تمنای اجل

از دل و دامن آلوده در یأس مزن

[...]

عرفی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در منقبت امام حسن عسگری(ع)

 

تا کی از حوت کند جا به حمل مهر بدل

ای خوش آن روز که نه حوت بماند نه حمل

روز و شب عربده دارند به هم در تطویل

گاه آن اقصر ازین آید و گاهی اطول

شب که چون اول ظل دوم از حدمی رفت

[...]

فیاض لاهیجی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت خاتم‌الانبیا محمد(ص)

 

محفل افروز جهان باز در ایوان حمل

علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل

وقت آن شد که حریفان بگلستان آیند

چون گل و غنچه قدح در کف و مینا به بغل

شب مرغان چمن را سحر آمد که چمن

[...]

مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - به یکی از آشنایان خود نوشته است

 

کشور هند که بادا بری از خوف و خلل

آفتابیش فرازندهٔ قدر است و محل

کز شرف سایهٔ آن باج نهد برخورشید

شرف از پایهٔ او وام کند اوج زحل

آفتاب فلک اعظم دولت، دِدی دَت

[...]

حزین لاهیجی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

روشن از طلعت خورشید شود خانه ی گل

طلعت اوست که تابد به نهانخانه ی دل

بی شک این قوم که من مینگرم بی بصرند

ورنه این روی که بیند که نگردد مایل

بتگر چین که بت از سنگ بر آرد یا سیم

[...]

نشاط اصفهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۳ - خطاب به فاضل خان گروسی

 

آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف

به زیان بودی اکنون برسول است و پیام

ای پیک نامة بر که خبر می‌بری بدوست

یالیت اگر بجای تو من بودمی رسول

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۵

 

دل و دیده همه را تا زحل از تخته گل

پی آن دیده و دل

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۰

 

در دلم بود که تا دست توان پای عمل

از گریبان تو کوته نکنم چنگ امل

نظری بر به رخت رخصه نفرمود اجل

غالب آنست که با سابقه حکم ازل

یغمای جندقی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » تضمین غزل سعدی

 

بسی از مرگ عزیزان شده کارم مشکل

دل به جز کشته شدن نیست به چیزی مایل

شور عشقی که مرا، در سر و شوقیست به دل

«نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل»

وفایی شوشتری
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - وله

 

خور به سرما گفت امروز کنم درک حمل

گفت رو درک حمل کن نکنم ترک عمل

گفت هرساله به نوروز زدم خیمه به گل

گفت در خیمه نه اکنون عوض گل منقل

گفت رو گرم ببر لشکر سرما کامروز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵ - ورودیه است

 

شد ورودت زچه رو بیخبر ای فتنه گل

تا بسوزم زخورت مجمره گرد کاکل

مژده زلف ترا باز دهم برسنبل

کوی توآب زنم از عرق چهره گل

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۱۶ - و برای او فی الحکایه

 

دوستی از من گمنام پی ضرب مثل

خواست کیفیت تشبیه خلایق به جُعَل

گرچه در عهده این ذره بی‌قدر نبود

که کند مشکل ارباب مودت را حل

لیک از غایت نادانی و در عین قصور

[...]

صامت بروجردی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

شد موسی به شهی نامزد از خیل رسل

کوفت در گنبد سن حدره به اعزاز دهل

زان سپس رست در این باغ ز هر گلبن گل

از عرب «حلف» به جا ماند و «قُرُلتی» ز مغول

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷

 

تو درین خاک چو زر باش و درین باغ چو گل

زده فکرت بفلک پایه و بر دریا پل

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode