صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۷
نیست پروای بهارم، من و کنج قفسی
که برآرم به فراغت ز ته دل نفسی
سطحیان غور معانی نتوانند نمود
رزق موج است ز دریای گهر خار و خسی
دل افسرده نگردد به نصیحت بیدار
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۰۳
گر به مهر همه چون صبح برآرم نفسی
ندهد چرخ ازین فرقه به من همنفسی
شب گرفتم به برش، از من مسکین رخ تافت
شعله را کی بود آرام در آغوش خسی؟
آشیان و پر پرواز و گل و دانه و آب
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴
خامش ای دل منشین کو بودش رحم بسی
نه چنان هم که دهد بیطلبی کام کسی
ترسم ای روز وصال ای ز تو خوش روز دلم
نرسد عمر به پایان و به پایان برسی
تا که در ذوق خریدار کدام آید خوش
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
در همه کون و مکان نیست جز اینم هوسی
که مگر بی هوسی زیست توانم نفسی
شعلهها سر زدهام از دل و جان طور صفت
موسیای نیست دریغا که بجوید قبسی
بسته این گمشدگان دیده و گوش، ارنه به راه
[...]
قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچهها » دیباچه ششم
فارغ ای دل منشین گر بودش رحم بسی
نه چنان هم که دهد بی طلبی کام کسی
قائم مقام فراهانی » منشآت » رسالهها » رساله عروضیه
غافل ای دل منشین گر بودش رحم بسی
نه چنان هم که دهد بی طلبی کام کسی
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
محمل از شهر به در می برد امروز کسی
از جرس کم نه ای ای ناله بر آور نفسی
کاروان غمت از کشور دل دور افتاد
حق صحبت چه شد ای سینه بجنبان جرسی
گرددم چشم تو در چنبر زلف از پی دل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۰
زاهد خام به هرزه چو برآرد نفسی
هست معذور که در وی نگرفته قبسی
کی رود شوق لبت از سرم از گفته شیخ
طالب قند گریزد ز هجوم مگسی
تار مطرب شکند شیخ که اینست صواب
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی
در همه کون و مکان نیست جز اینم هوسی
که مگر بی هوسی زیست نمایم نفسی
راز رندان خرابات مپرسید ز ما
به کسی راز نگویید که گوید به کسی
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی
در همه کون و مکان نیست جز اینم هوسی
که مگر بی هوسی زیست نمایم نفسی
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰
نیست عشاق تو را در دو جهان دادرسی
ورنه داریم ز بیداد تو فریاد بسی
چه گشایم بر بیگانه زبان از غم دوست
کآشنا نیست به افسانه ما گوش کسی
رازم از دیده برون میفکند همره اشک
[...]
نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۷۷
در ره بادیه کردیم سراغی تو بسی
واقف از کعبۀ کوی تو ندیدیم کسی
دست بردامن زاهد زدنم عیب مکن
غرقه در بحر زند چنگ بهر خار و خسی
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۷ - وله
ورنه شد صبح پدیدار و عجب نیست بسی
که سراجالملک این قصه نیوشد ز کسی
وانگه او را چو به جز نظم نباشد هوسی
بندتان بنهد (و) نبود بشا دادرسی
صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۲ - فیالموعظه
ای هما صعوهصفت چند اسیر قفسی
سر ز بالین هوس بازنگیری نفسی
هر دمی آرزویی در دل و در سر هوسی
ترسم از این همهٔ بار به منزل نرسی
صامت بروجردی » کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۲۸ - و برای او
ای مسیب دم مرگ است ز بیداد رسی
همچو مرغ قفسی
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چه کنم چون نبود دادگر دادرسی
بخت آشفته نخفته است که گردد بیدار
مرده هرگز نشود زنده به بانگ جرسی
طبع، افسرده و دل مرده و تن آزرده
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چه کنم چون نبود دادگری، دادرسی
در طریقت نسزد جز گله از دوست به دوست
به حقیقت نبود دادرسی جز تو کسی
بی تو ای روح روان زنده نشاید آنی
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سرودهها » شمارهٔ ۱۱
تو مپندار کند کار کسی بهر کسی
قدرِ بالِ مگسی
تو عَبَث منتظرِ ناله و بانگِ جَرَسی
کاروان رفت بسی
فارِسِ فارس تویی از چه نتازی فَرَسی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
جان بتنگ آمدم از غصهٔ بی همنفسی
آخر ای همنفس از چیست بدادم نرسی
جمع خلقی بتماشای من انگشت گزان
تو نپرسی که بدین حال پریشان چه کسی
حال آن خستهٔ واماندهٔ افتاده ز پای
[...]