گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

گر بسوزد تن زارم بر من خار و خسی است

غم دل می خورم اما که دلم آن کسی است

بسکه شبها من دیوانه بخود در سخنم

هست همسایه گمانش که مرا همنفسی است

ای اجل جان مرا بخش بدان زلف سیاه

[...]

اهلی شیرازی
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

تو اگر خامی و ما سوخته‌، توفیر بسی است

شعلهٔ عشق نه گیرندهٔ هر خاروخسی است

هر طبیبی نکند چارهٔ این مرده‌دلان

که دوای دل ما درکف عیسی‌نفسی است

گر دل سوخته ره برد به جایی نه عجب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode