گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی

گفت از آنروی که دل دادی و جان نسپردی

گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم

گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردی

گفتمش در شکرت چند بحسرت نگرم

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹

 

باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی

خون من ریختی و جان مرا پروردی

شرط کردی که دل سوختگان را نبرم

دل من بردی و آن قاعده باز آوردی

خیز و چون گرد زنش دست به دامن نه چنان

[...]

سلمان ساوجی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

دلم از غصه هجران تو دارد دردی

خسته ای، سوخته ای، عاشق غم پروردی

آن چنانم ز فراقت که میان خونم

غور این قصه نداند دل هر نامردی

عشق را خسته دلی باید و جان محزون

[...]

قاسم انوار
 
 
sunny dark_mode